بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
قائل به دو خدا بودند: يكى خالق خير، و ديگرى خالق شر.و در اين باب روايات ديگرى از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بيت وارد شده كه اين روايت را به همان معنايى كه گذشت تفسير مىكند، و اثبات مىنمايد كه قدر هست، و مشيت و اراده خداوند، در اعمال بندگان نافذ است، هم چنان كه قرآن هم همين معنا را اثبات مىكند، ولى معتزله كه همان منكرين قدر هستند اين روايت را تاويل نموده و مىگويند: مراد رسول خدا (ص) كسانى است كه قدر را اثبات مىكنند و مانند مجوس خير و شر هر دو را به خالقى غير انسان نسبت مىدهند.ما در مباحث قبلى مقدارى در باره قدر بحث نموديم بعدا هم به طور مشروح در اطراف آن بحث خواهيم كرد- ان شاء اللَّه تعالى- از آنچه گذشت اين معنى به دست آمد كه جمع ميان اينكه:" قدر در كار نيست" و ميان اينكه" براى آدمى مشيت و قدرت نيست" جمع بين دو قول متنافى است، زيرا گفتن اينكه قدر در كار نيست ملازم است با قول به استقلال آدمى در مشيت و قدرت، و گفتن اينكه قدر هست، ملازم است با قول به نفى استقلال در مشيت و قدرت، با اين حال چطور ممكن است كسى منكر قدر بوده و در عين حال منكر مشيت و اراده آدميان هم باشد؟.بنا بر اين، آن دو نسخهاى كه جمع كرده بود بين قول به" نفى قدر" و" انكار مشيت و قدرت از آدميان" صحيح نيست، و گويا كسانى كه تفسير مزبور را استنساخ كردهاند، عبارت اصلى را تحريف نموده و در اثر نفهميدن معناى روايت عبارت" لا قدر" را درست نوشته و ما بقى را تغيير دادهاند.
چند روايت در مورد سنت" املاء" و" استدراج" و مهلت دادن خداوند به كفار در دنيا
و در كتاب در المنثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن المنذر، و طبرانى در تفسير كبير، و ابو الشيخ، ابن مردويه، و بيهقى در كتاب شعب، از عقبة بن عامر از رسول خدا (ص) روايت كردهاند كه فرمود: وقتى ديديد خداوند نعمتش را به بندهاى ارزانى داشت و او سرگرم معصيت شده و هر چه دلش خواست كرد، بدانيد كه خداوند او را استدراج كرده است، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود:" فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ ...". «1» و «2» و نيز در كتاب مزبور است كه ابن ابى حاتم، ابو الشيخ، و ابن مردويه از عبادة بن(1) سوره انعام، آيه 44.(2) الدر المنثور ج 3 ص 12