مالكيت حقيقى خداى سبحان، مانند مالكيت انسان است نسبت به قوا و افعالش
و ليكن همين ملك اعتبارى را اگر به تحليل عقل ببريم خواهيم ديد كه در ميان حقايق اصل و ريشه غير قابل زوال و انتقالى دارد، زيرا مىبينيم كه وقتى گفته مىشود:" انسان مالك نفس خويش است" معنايى جز اين ندارد كه انسان حاكم و مسلط و متصرف بر چشم و گوش و ساير قوا و افعال خويش است. به اين معنا كه اگر گوش من چيزهايى را مىشنود، و چشم من چيزهايى را مىبيند، و ساير قوايم كارهايى را انجام مىدهند، همه به پيروى اراده و حكم من است نه اراده و حكم ديگران، و اين معنا خود حقيقتى است كه در تحقق غير قابل زوال و انتقالش در ما، هيچ شبهه و ترديدى نيست.پس انسان مالك قوا و افعال نفسانى خويش است و قوا، افعال و ساير آثار انسان، همه از تبعات و فروعات وجود او و قائم به ذات او است و غير مستقل نيست. چشم او به اذن او مىبيند و گوشش به اذن او مىشنود، چرا كه اگر او نبود، چشمى و ديدنى، گوشى و شنيدنى در كار نبود. او است كه در اين قوا مانند پادشاهى كه افراد جامعه همه به اذن او كار مىكنند، حكومت دارد، و هم چنان كه اگر پادشاهى نبود كه زمام تمامى امور را در دست گيرد، هرگز جامعهاى تشكيل نمىيافت، همچنين اگر نفس انسان نبود، قوايش نيز متشكل نمىشد.(1) حكم نيست مگر از آن خدا. سوره انعام آيه 57(2) در دنيا و آخرت ستايش سزاوار او است و او راست حكم. سوره قصص آيه 70