معناى" فطر" و" فطرت" و" حنيف" - ترجمه تفسیر المیزان جلد 7

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 7

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معناى" فطر" و" فطرت" و" حنيف"

" إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ ..."

راغب در مفردات خود گفته است: معناى اصلى كلمه" فطر" چاك زدن چيزى است از طرف درازاى آن، مثلا گفته مى‏شود" فطر فلان كذا- فلانى فلان چيز را چاك زد" اين معناى اصلى فطر است، البته مشتقات آن، معانى ديگرى را مى‏دهند، مثلا" افطر فلان فطورا- فلانى فطور خورد"، و" فطور" آن چيزى است كه روزه‏دار با خوردن آن روزه خود را بشكند يا افطار كند. و نيز" انفطر انفطارا- درخت شكفت، و يا زمين روئيدن آغاز كرد"، و در جمله" هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ" به معناى اختلال است، و البته اختلال و از هم پاشيدگى دو قسم است:

يكى آن اختلالى كه داراى مفسده است، و يكى آنكه از روى مصلحت انجام مى‏شود، در آيه شريفه" السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا- روزى كه آسمان شكافته و از هم پاشيده مى‏شود، و وعده‏هاى او عملى و تخلف ناپذير است" به معناى قسم دوم آمده است. و در" فطرت الشاة" به معناى دوشيدن گوسفند است با دو انگشت، و در" فطرت العجين" به معناى نان فطير پختن و خمير را قبل از ورآمدن نان كردن است.

و يكى ديگر از مشتقات اين كلمه لفظ" فطرت" است، و معنايش اين است كه:

" خداوند چيزى را طورى بيافريند كه خواه ناخواه فعلى از افعال را انجام داده و يا اثر مخصوصى را از خود ترشح دهد" و به همين معنا در آيه" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" به كار رفته.

زيرا در اين آيه اشاره كرده است به اينكه خداوند مردم را طورى آفريده كه طبعا و به ارتكاز خود، خدا را بشناسند. و" فِطْرَتَ اللَّهِ" عبارت است از قدرت بر شناختن ايمانى كه با آب و گل آدمى سرشته شده است، چنان كه آيه شريفه" وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ" به آن اشاره مى‏كند. و در باره معناى" حنيف" گفته است:" حنف" به معناى اعراض از گمراهى و ميل به استقامت است، هم چنان كه" جنف" به معناى اعراض از استقامت و ميل به گمراهى است. و اگر مى‏بينيد حاجيان و هر كسى را كه ختنه شده است حنيف مى‏نامند براى اشاره به اين است كه اين اشخاص متدين به دين ابراهيم (ع) هستند. و" أحنف" كسى را گويند كه در پايش كژى باشد، و اين از باب تفاؤل است. بعضيها هم گفته‏اند كه: از اين باب نيست، بلكه استعاره است براى مجرد كجى. «1»

اينك در تفسير آن مى‏گوييم: پس از آنكه ابراهيم (ع) از شرك قومش و از شركاى آنان با گفتن" يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي‏ءٌ ..." تبرى جست و حال آنكه تدريجا به آن رسيد زيرا

(1) مفردات راغب ص 382

/ 546