ترجمه تفسیر المیزان جلد 13

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 13

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مى‏خواندند، پس گفتن" مگر خدا" قهرا استثناء منقطع خواهد بود.

و معناى اينكه فرمود:" فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ" اين است كه وقتى شما را از غرق شدن نجات داده گرفتارى و بيچارگيشان را برطرف نمود، و شما را بار ديگر به خشكى رسانيد، دوباره از او و از دعاى او اعراض كرديد، و اين خود دلالت دارد بر اينكه ياد خداى تعالى هيچ وقت از دل آدمى بيرون نمى‏رود، و در هيچ حالى مغفول نيست، و اگر دعا مى‏كند ذات و فطرت او وادارش مى‏كند كه در ضراء و سراء در شدت و در رخاء او را بخواند، زيرا اگر بعضى از او اعراض مى‏كنند لا بد او هست، و گرنه اگر چنين چيزى در ذات و فطرت آدمى وجود نداشت ديگر اعراض معنا نداشت، پس معناى اينكه آيه مورد بحث مى‏فرمايد:

انسان خداى را در بيچارگيهايش مى‏خواند ولى در خوشحالى‏ها از او اعراض مى‏كند در معناى اين است كه انسان هميشه به وسيله فطرتش به سوى خدا هدايت مى‏شود.

" وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً"- يعنى كفران نعمت عادت انسان است، و از اين جهت است كه داراى طبيعت انسانى است كه همه سر و كارش با اسباب مادى و طبيعى است، و در اثر عادت و خو كردن با اسباب مادى و طبيعى مسبب الاسباب را فراموش مى‏كند، با اينكه در هر آنى در نعمتهاى او غوطه‏ور است.

و اگر كلام را با اينچنين ذيلى ختم نمود براى اين بود كه بفهماند اعراض آدمى از ياد خدا در غير حال بيچارگى امرى غريزى فطرى نيست، چون اگر فراموشى خدا فطرى بود خود دليل بر نفى ربوبيت او مى‏شد، بلكه امرى عادى است و عادت زشتى است از انسان كه او را به كفران نعمت وا مى‏دارد.

و در آيه، دليلى هم بر توحيد ربوبيت خداى تعالى هست، و حاصلش اين است كه اگر آدمى در حادثه‏اى كارش به جايى برسد كه از هر سببى از اسباب ظاهرى جهان منقطع و مايوس شود اصل سبب منقطع نمى‏شود، و اميد نجاتش به كلى نااميد نمى‏گردد، بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببى كه تواناى بر امورى باشد كه هيچ سببى قادر بر آن نيست اميدوار است.

و اگر در واقع چنين سببى كه ما فوق همه اسباب عالم و مسبب همه آنها يعنى خداى سبحان وجود نمى‏داشت چرا بايستى در دل آدمى و در فطرت او چنين ارتباط و تعلقى يافت شود؟ پس وجود چنين تعلقى خود حجتى است بر مساله اثبات صانع كه اگر اشتغال به زخارف زندگى دنيا و دلبستگى و انس با اسباب مادى و ظاهرى نبود هرگز از ياد او غافل‏

/ 558