بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آدمى و ميان اوضاع و احوال جو زندگى او و عوامل خارج از ذات او است كه در ظرف زندگى او حكمفرما است مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى، زيرا اينها نيز آدمى را به موافقت خود دعوت نموده، و از هر كارى كه با آنها ناسازگار است و همچنين از مخالفت با آنها بازمىدارد، و چيزى نمىگذرد كه يك صورت جديدى در نظر انسان منعكس مىسازد كه از مخالفت آن وحشت نموده و مخالفت با آن را شناى بر خلاف جريان آب تصور مىكند، و قهرا اعمالش با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعيش تطبيق مىگردد.اين رابطه نيز غالبا تا حد اقتضاء مىرسد و از آن تجاوز نمىكند، و ليكن گاهى آن چنان ريشهدار و پاىبرجا مىشود كه ديگر اميدى به از بين رفتن آن نمىماند، به خاطر اينكه در اثر مرور زمان ملكاتى- يا رذيله و يا فاضله- در قلب رسوخ پيدا مىكند و در كلام خداى تعالى هم اشاره به آن آمده، مانند آنجا كه مىفرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ" «1» و همچنين آياتى ديگر.و ليكن با اين حال باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جايى نمىرود، و هنوز دعوت آنان صحيح است، به خاطر اينكه اگر تاثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تاثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست (هم چنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مىميرد باز هم صحيح است هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد، زيرا اين راه نداشتن را خود براى خود درست كرده).بنا بر اين، از آنچه گذشت- هر چند كه طولانى شد- اين معنا به دست آمد كه آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكلهها دارد، يك شاكله آدمى زائيده نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكلهاى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعالهاى جهازات بدنى او حاصل مىشود مانند خود مزاج او كه يك كيفيت متوسطهاى است كه از فعل و انفعالهاى كيفيتهاى متضاد با يكديگر حاصل مىشود.شاكله ديگر او خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تاثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مىآيد.و آدمى به هر شاكلهاى كه باشد و هر صفت روحى كه داشته باشد اعمالش بر طبق(1) كافران را يكسان است بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده. سوره بقره، آيه 6 و 7.