بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
خداست، و به همين جهت معتقد شدهاند كه اسم، عين مسمى است، و در نتيجه عبادت اسم و خواندن آن، عين عبادت مسمى است و اين قول در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت و دو روايت گذشته يعنى دو روايت توحيد صدوق در رد بر اين قول صادر شدهاند.جهت دوم: نظريهاى است كه بتپرستان داشتند، و آن اين است كه: به هيچ وجه ممكن نيست خداى سبحان مورد توجه و بندگى بندگان قرار گيرد، و همه توجهات به اسماء خدا است، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسانهاى كامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند، و همانها آلهه و معبودهاى خلقند، نه خود خدا، و شما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه:" قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ" رد بر اين نظريه و اعتقاد است.از روايت اخير حقيقت ديگرى نيز كشف مىشود، و آن چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذات متعاليه خدا است، ذاتى كه رفيعتر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد و يا وصفى و نعتى او را مقيد كند، و يا اسمى و رسمى او را محدود سازد، و روايت با مطالبى كه در صدر و ذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماء حقيقى است كه گفتيم، نه اسماء اسماء، و ما اين حديث را تا حدى در ذيل بحثى كه در باره اسماء حسنى در جلد هشتم اين كتاب كرديم، شرح دادهايم بدانجا مراجعه شود.
چند روايت در باره جهر و اخفاف در نماز
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه (ع) روايت شده كه در تفسير آيه:" وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا" فرمودهاند: ايامى كه رسول خدا (ص) در مكه بود، نمازش را با صداى بلند اقامه مىفرمود در نتيجه مشركين صدايش را مىشنيدند و محل حضور حضرت برايشان مشخص مىشد سپس به آنجا رفته وى را آزار مىدادند، لذا اين آيه شريفه نازل گرديد «1».مؤلف: اين معنا در الدر المنثور «2» هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده و نيز از عايشه «3» روايت شده كه گفته است:" اين آيه در باره دعاء است" و عيبى هم ندارد، چون ميان آن و ديگر روايات معارضهاى نيست، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است.و در كافى به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت: از امام (ع) معناى آيه:" وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها" را پرسيدم، فرمود: مخافته آن است كه انسان طورى(1) تفسير عياشى، ج 2، ص 318، ح 175.(2 و 3) الدر المنثور، ج 4، ص 206 و 207، ص بيروت.