بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گوينده كلامى را كه چنين شانى و چنين وضعى دارد به كسى تشبيه فرموده كه مىخواهد با سنگ كسى را بزند، خم مىشود چيزى را برمىدارد كه نمىداند سنگ است يا چيز ديگر و نمىداند كه به هدف مىخورد يا خير؟ و شايد در مثل معروف هم كه مىگويند:" فلانى رجم به غيب كرد" همين باشد، يعنى به جاى علم با مظنه رجم كرد، چون مظنون هم هر چه باشد تا حدى از نظر صاحبش غائب است.بعضى «1» در معناى" رجم به غيب" گفتهاند" ظن به غيب" ولى قول بعيدى است.خداى تعالى در اين سه جمله مورد بحث، در وسط دو جمله اول آن واو نياورد، ولى در سومى آورده فرموده:" ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ"،" خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ"،" سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ".در كشاف «2» گفته در اين سه جمله" ثلاثة" و" خمسة" و" سبعة" هر سه خبرهايى هستند براى مبتداى حذف شده، و تقدير كلام چنين است:" هم ثلاثة"" هم خمسة"" هم سبعة" هم چنان كه هر سه جمله" رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ" و" سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ" و" ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ" مبتداء و خبرهايى هستند كه صفت خبر قبلى قرار گرفتهاند.خواهى پرسيد اين كه دليل بى واو آمدن آن دو جمله و با واو آمدن اين جمله نشد؟ در جواب مىگوييم واو مزبور واوى است كه هميشه بر سر جملهاى در مىآيد كه آن جمله صفت نكرهاى باشد، هم چنان كه بر سر جملاتى هم در مىآيد كه حال از معرفه باشد مانند صفت نكره در جمله" جاءني رجل و معه آخر- نزد من مردى آمد كه با او ديگرى هم بود" و صفت معرفه مانند" مررت بزيد و بيده سيف- زيد را در راه ديدم در حالى كه در دستش شمشيرى بود" و او در جمله" وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ" نيز از همين باب است.فائده اين واو هم در نكره و هم در معرفه تاكيد و يا به عبارتى بهتر چسبيدن صفت به موصوف و دلالت بر اين است كه اتصاف موصوف به اين صفت امرى است ثابت و مستقر.همين واو است كه در جمله سوم به ما مىفهماند كه اين حرف صحيح است، زيرا مىرساند گويندگان اين سخن از روى علم و ثبات و اطمينان نفس سخن گفتهاند، نه چون آن دو طائفه كه رجم به غيب كرده بودند. دليل بر اين استفاده اين است كه خداى تعالى بعد از دو جمله اول فرمود:" رَجْماً بِالْغَيْبِ" و بعد از جمله سوم فرمود:" ما يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ" ابن عباس هم گفته در دو جمله اول واو نيامد چون هنوز جاى شمردن بود، زيرا يك قول ديگر باقى مانده بود، ولى در جمله سوم واو آورد تا بفهماند قول ديگرى در دنبال نيست، همين(1 و 2) كشاف، ج 2، ص 713.