بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مورد نظر نيست «1» و حقا نكتهاى است لطيف.و اينكه فرمود:" وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ" از اين جهت ظالم بوده كه نسبت به رفيقش تكبر ورزيده كه گفته است:" أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا" چون اين كلام كشف مىكند از اينكه وى دچار عجب به خويشتن و شرك به خدا و تكبر به رفيقش و نسيان خدا و ركون به اسباب ظاهرى بوده كه هر يك از اينها به تنهايى يكى از رذائل كشنده اخلاقى است.و در جمله" قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً" كلمه" بيد" و" بيدودة" به معناى هلاكت و نابودى است، و كلمه" هذه" اشاره به جنت است. و اگر جمله را به طور فصل آورد براى اين است كه در واقع جواب از سؤالى تقديرى است، گويا بعد از آنكه فرمود:" وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ- داخل باغش شد" شخصى پرسيده: آن گاه چه كرد؟ در جوابش فرموده: گفت گمان نمىكنم تا ابد اين باغ از بين برود.و اينكه از بقاى باغ خود و فناناپذيرى آن اينطور تعبير كرده (كه گمان نمىكنم اين باغ از بين برود) از باب كنايه است، و خواسته است بگويد: فرض نابودى آن فرضى غير قابل اعتناء است كه حتى گمان آن هم نمىرود. پس معناى جمله مزبور اين مىشود كه بقاى اين باغ و دوام آن از چيزهايى است كه نفس بدان اطمينان دارد، و در آن هيچ ترديدى نمىكند تا به فكر نابودى آن بيفتد و احتمالش را بدهد.
آدمى بالفطرة به چيزى كه آن را باقى و ماندگار بداند دل مىبندد و چشم خود را بر فرض فناى محبوب خود مىبندد.
و اين جريان نمودار حال آدمى است و مىفهماند كه به طور كلى دل آدمى به چيزى كه فانى مىشود تعلق نمىگيرد، و اگر تعلق نگيرد نه از آن جهت است كه تغيير و زوال مىپذيرد، بلكه از اين جهت است كه در آن بويى از بقاء استشمام مىكند، حال هر كسى به قدر فهمش نسبت به بقاء و زوال اشياء فكر مىكند، در هر چيزى هر قدر بقاء ببيند به همان مقدار مجذوب آن مىشود و ديگر به فروض فنا و زوال آن توجه نمىكند، و لذا مىبينى كه وقتى دنيا به او روى مىآورد دلش بدان آرامش و اطمينان يافته سرگرم بهرهگيرى از آن و از زينتهاى آن مىشود و از غير آن يعنى امور معنوى منقطع مىگردد، هواها يكى پس از ديگرى برايش پديد مىآيد آرزوهايش دور و دراز مىگردد، تو گويى نه براى خود فنايى مىبيند، و نه براى نعمتهايى كه در دست دارد زوالى احساس مىكند و نه براى آن اسبابى كه به كام او در جريان است انقطاعى سراغ دارد. و نيز او را مىبينى كه وقتى دنيا پشت به او مىكند دچار ياس و نوميدى گشته هر روزنه اميدى كه هست از ياد مىبرد، و چنين مىپندارد كه اين(1) تفسير كشاف، ج 2، ص 721.