بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مىفرمايد «1».مؤلف: روايات در اين معنا بسيار زياد است.و در كافى به سند خود از صفوان جمال روايت مىكند كه گفت: از امام صادق (ع) از قول خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد:" وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: اما آن گنج طلا و نقره نبود، بلكه چهار كلمه بود: 1- لا اله الا اللَّه 2- كسى كه به مرگ يقين دارد چطور به خود اجازه خنده مىدهد؟ 3- كسى كه يقين به حساب دارد هرگز قلبش خوشحال نمىگردد. 4- كسى كه به قدر، يقين دارد جز از خدا نمىهراسد «2».مؤلف: روايات از طرق شيعه و اهل سنت زياد رسيده كه گنجى كه در زير ديوار بود لوحى بوده كه در آن چهار كلمه نقش شده بود. و در بيشتر آن روايات آمده كه لوحى از طلا بوده، و اين منافات با روايت صفوان كه داشت:" آن گنج از طلا و نقره نبود" ندارد، چون مقصود امام در روايت مزبور اين است كه آن گنج از سنخ پول و درهم و دينار نبوده، متبادر از عبارت هم همين است.روايات مختلفى در تعيين كلماتى كه گفتيم بر آن لوح مكتوب بوده وجود دارد، و ليكن بيشتر آنها در كلمه توحيد و دو مساله قدر و مرگ اتفاق دارند. و در بعضى از آنها شهادت به رسالت خاتم الانبياء (ص) هم ذكر شده، مانند روايتى كه الدر المنثور از بيهقى در- كتاب شعب الايمان- از على بن ابى طالب نقل كرده كه در تفسير جمله" وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما" فرمود: لوحى از طلا بوده كه در آن نوشته بوده" لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه، عجب است كار كسى كه مىگويد مرگ حق است و خوشحالى هم به خود راه مىدهد، عجب است از كسى كه مىگويد آتش حق است و با اينحال مىخندد، و عجب است از كار كسى كه مىگويد قدر حق است و غمگين مىشود؟ و عجب است از كار كسى كه مىبيند وضع دنيا و دست به دست شدن و دگرگونىهايش را كه در اهل خود دارد و به آن دل مىبندد و اعتماد مىكند؟.(1) الدر المنثور، ج 4، ص 235.(2) اصول كافى.