بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كه ما مترفين آن قريهها را امر به خير كرديم ولى ايشان عصيان ورزيدند؟.در جواب مىگوييم: اين حرف صحيح نيست، زيرا تقدير گرفتن كلمه" بخير" تقدير گرفتن چيزيست كه ظاهر عبارت" فسقوا" مخالف آنست، بنا بر اين جز همان راه كه گفتيم كه بايد كلام مورد بحث را، حمل بر مجاز كرد چاره ديگرى نداريم «1».و اين كلام در توجيه جمله مورد بحث و اينكه چگونه فسق مامور به شده است حرف خوبى است، و ليكن آن طور كه ايشان ادعا كردهاند كه آيه شريفه صريح در اين معنا است و احتمال ديگرى وجود ندارد، صحيح نيست.همانطور كه آن وجه محتمل است بيان ما نيز محتمل است، چرا صحيح نباشد كه بگوئيم در جمله" امرش كردم پس نافرمانى كرد" به قرينه اينكه" عصيان" منافى با" امر" است، مامور به" اطاعت" بوده و تقدير چنين باشد كه" من او را به اطاعت امر كردم ولى او فسق ورزيد" چون فسق همان عصيان و خروج از زى بندگى است، و يا چرا صحيح نباشد بگوئيم كه فعل" امرنا" در آيه شريفه در لازمه معناى خود استعمال شده، و معناى آن اين است كه امر ما متوجه مترفين شد، و ايشان در آن فسق ورزيدند.بنا بر اين انصاف اين است كه هم توجيه ما متحمل است، و هم توجيه زمخشرى، و هيچيك هم اشكالى ندارد، جز اينكه توجيه ما صرف احتمال نيست، بلكه بهرهاى از ظهور نيز دارد.بعضى«2» ديگر از اين سؤال كه چرا امر فقط متوجه مترفين شده، چنين پاسخ دادهاند كه چون ايشان رؤسا و زمامداران قوم بودهاند، و ديگران از ايشان پيروى مىكردند، و معلوم است كه حكم تابع حكم متبوع او است، ولى اين جواب بى اشكال نيست.بعضى«3» ديگر گفتهاند: جمله:" امرنا ..." صفت قريه است، نه جواب كلمه" اذا" و جواب كلمه مزبور حذف شده است، هم چنان كه در آيه" حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها" حذف شده، و جهت حذف آن اين بوده كه حاجتى به ذكرش نبوده، و كلام بر آن دلالت مىكرد.عدهاى«4» ديگر گفتهاند كه در آيه، تقديم و تاخير به كار رفته و تقديرش چنين است" و اذا امرنا مترفى قرية ففسقوا فيها اردنا ان نهلكها- و چون مترفين هر شهرى را امر كنيم و ايشان(1) كشاف، ج 2، ص 654.(2 و 3 و 4) روح المعانى، ج 15، ص 44 و 45.