بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
و بنا بر اين اگر بگوييم" يعجبنى احسانك و فعلك الخير- احسان و كار نيكت مرا خوش آمد" و يا قرآن كريم فرموده:" ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ" «1» دليل بر اين است كه عمل مورد كلام قبلا واقع شده و اما اگر بگوييم:" يعجبنى ان تحسن و ان تفعل الخير- خوش دارم كه احسان كنى و كار نيك انجام دهى" و يا خداى تعالى فرموده:" أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ" «2» اين دلالت را ندارد يعنى نمىفهماند كه عمل مورد سخن قبلا واقع شده است.و به همين جهت معهود و مالوف از آيات در آيات دعوت و آيات تشريع اين است كه كلمه" أن" را روى فعل مىآورد، نه مصدر مضاف، مثلا مىفرمايد:" أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ" «3» و" أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ" «4» و" وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ" «5».بنا بر اين، پس آيه مورد بحث كه مىفرمايد:" وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ ..." كه مصدر مضاف در آن به كار رفته، دلالت دارد بر اينكه فعل خيرات تحقق يافته، به اين معنا كه وحى متعلق به فعل صادر از ايشان شده. و سادهتر اينكه عمل خيرات كه از ايشان صادر مىشده، به وحى و دلالتى باطنى و الهى بوده كه مقارن آن صورت مىگرفته و اين وحى غير وحى مشروعى است كه اولا فعل را تشريع مىكند و سپس انجام آن را بر طبق آنچه تشريع شده بر آن مترتب مىسازد.مؤيد اين معنا جمله بعدى است كه مىفرمايد:" وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ"، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مىكردهاند و وحى، ايشان را تاييد نموده است، و عبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده، وحى تسديد (تاييد) است، نه وحى تشريع.پس حاصل كلام اين شد كه ائمه مؤيد به روح القدس، و روح الطهاره، و مؤيد به قوتى ربانى هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات (انفاق مالى مخصوص به هر شريعتى) دعوت مىكند.مفسرين «6»" وحى" در اين آيه را حمل بر وحى تشريعى كردهاند، آن وقت از چند(1) خدا چنين صفتى ندارد كه ايمان شما را بىنتيجه بگذارد. سوره بقره، آيه 43.(2) و اينكه روزه بگيريد بهتر است براى شما. سوره بقره، آيه 184.(3) مامور شدهام به اينكه خداى را بپرستم. سوره رعد، آيه 36.(4) اينكه نپرستيد مگر او را. سوره يوسف، آيه 40.(5) و اينكه نماز را به پا داريد. سوره انعام، آيه 72.(6) تفسير لاهيجى، ج 3، ص 132، و تفسير فخر رازى، ج 22، ص 190.