بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید صفحهى 163 بعضى «1» ديگر از مفسرين گفتهاند:" ملك در اينجا به معناى قدرت و قهر است" (و معناى آيه اين است كه: ما چارپايان را براى آنان خلق كرديم در نتيجه ايشان مسلط و قاهر بر آن چارپايان شدند) ولى اين تفسير صحيح نيست، زيرا معناى تسلط و قهر از جمله بعدش كه مىفرمايد:" وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ" استفاده مىشود و بنا به گفته مفسر مزبور بايد جمله مذكور تاكيد باشد، و حال آنكه هر جا امر دائر شد بين اين كه جملهاى را تاكيد بگيريم يا تاسيس، تاسيس بهتر است. " وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ"" تذليل" چارپايان براى انسان به اين معنا است كه خداوند اين حيوانات را براى انسانها رام و فرمانبردار كرده. اين همان تذليل و تسخير حيوان است براى انسان. و كلمه" ركوب"- به فتحه راء- به معناى مركب است، مانند: گاو و شتر كه بار آدمى را مىبرد. و جمله" مِنْها يَأْكُلُونَ" به معناى اين است كه:" من لحمها ياكلون- از گوشتش مىخورند". " وَ لَهُمْ فِيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ أَ فَلا يَشْكُرُونَ" مراد از" منافع" هر انتفاعى است كه آدمى از مو، كرك، پشم و پوست حيوان و ساير منافع آن مىبرد. و كلمه" مشارب" جمع" مشرب" است كه مصدر ميمى و به معناى" مشروب" است. و مراد از" مشروب" شير حيوانات است. و سخن در جمله" أَ فَلا يَشْكُرُونَ" همان سخنى است كه: در تفسير جمله" وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَ فَلا يَشْكُرُونَ" ايراد كرديم. و معناى آيات سهگانه اين است كه: آيا كفار نمىدانند كه ما به خاطر ايشان و به منظور تدبير امر زندگى ايشان در دنيا، چارپايانى از شتر و گاو و گوسفند خلق كرديم و نتيجهاش اين شد كه انسان مالك اين حيوانات گرديد، البته ملكيت به اين معنا، كه صحيح است براى او هر نوع تصرفى كه خواست در اين حيوانات بكند، و معارضى هم نداشته باشد. و ما اين حيوانات را براى ايشان رام و منقاد و مسخر آنها نموديم، به طورى كه ياراى عصيان و چموشى نداشته باشند. در نتيجه بعضى از آنها باربر و مركب ايشان شد و بعضى ديگر ماكول ايشان گشت، يعنى از گوشت آنها استفاده مىكنند و منافع ديگرى هم از مو و پشم و پوست آنها مىبرند و از شير آنها مىنوشند، آيا باز هم شكر خدا نمىگزارند كه چنين تدبير كاملى در حق آنها به كار برده، تدبيرى كه كشف مىكند كه او پروردگار ايشان است و آيا باز هم از در شكر نعمت، او را عبادت نمىكنند؟ _______________ (1) تفسير ابن كثير، ج 5، ص 63.