بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید صفحهى 297 اگر جمله" فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ" را متفرع بر اين خلافت كرده بدان جهت است كه خلافت نعمت عظيمى است كه بايد شكرگزارى شود، و شكر آن، عدالت در بين مردم است، و يا به اين جهت است كه حكومت در بين مردم چه به حق و چه به ناحق از آثار خلافت و سلطنت است، و تقييد آن به كلمه" حق" براى اين است كه سداد و موفقيت او در آن بوده" صحيح نيست و بدون دليل در لفظ آيه تصرف كردن است. [عصمت باعث سلب اختيار نيست و توجه خطاب" لا تَتَّبِعِ الْهَوى" به داوود (عليه السلام) بلا اشكال است] " وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ"- عطف اين جمله به جمله ما قبل و مقابل آن قرار گرفتن، اين معنا را به آيه مىدهد كه،" در داورى در بين مردم پيروى هواى نفس مكن كه از حق گمراهت كند، حقى كه همان راه خداست" و در نتيجه مىفهماند كه سبيل خدا حق است. بعضى «1» از مفسرين گفتهاند در اينكه داوود (ع) را امر كرد به اينكه به حق حكم كند و نهى فرمود از پيروى هواى نفس، تنبيهى است براى ديگران يعنى هر كسى كه سرپرست امور مردم مىشود، بايد در بين آنان به حق حكم نموده و از پيروى باطل بر حذر باشد، و گر نه آن جناب به خاطر عصمتى كه داشته هرگز جز به حق حكم ننموده، و پيروى از باطل نمىكرده. ولى اين اشكال بر او وارد است كه صرف اينكه خطاب متوجه به او، براى تنبيه ديگران است، دليل نمىشود بر اينكه به خاطر عصمت اصلا متوجه خود او نباشد، چون عصمت باعث سلب اختيار نمىگردد، (و گر نه بايد معصومين هيچ فضيلتى بر ديگران نداشته باشند، و فضائل آنان چون بوى خوش گلهاى خوشبو باشد) بلكه با داشتن عصمت باز اختيارشان به جاى خود باقى است، و ما دام كه اختيار باقى است تكليف صحيح است، بلكه واجب است، همان طور كه نسبت به ديگران صحيح است چون اگر تكليف متوجه آنان نشود، نسبت به ايشان ديگر واجب و حرامى تصور ندارد و طاعت از معصيت متمايز نمىشود، و همين خود باعث مىشود عصمت لغو گردد، چون وقتى مىگوييم داوود (ع) معصوم است، معنايش اين است كه آن جناب گناه نمىكند، و گفتيم كه گناه فرع تكليف است. " إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ"- اين جمله نهى از پيروى هواى نفس را تعليل مىكند به اينكه اين كار باعث مىشود انسان از روز حساب غافل شود و فراموشى روز قيامت هم عذاب شديد دارد و منظور از فراموش كردن آن _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 23، ص 187.