بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید صفحهى 326 ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدايى برخاست: اى ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى، حجتهاى خود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بودهام. ايوب (ع) عرضه داشت: پروردگارا! تو مىدانى كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكى از ديگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم؟! بار ديگر از ابر صدا برخاست، صدايى كه با ده هزار زبان سخن مىگفت، بدين مضمون كه اى ايوب! چه كسى تو را به اين پايه از بندگى خدا رسانيد؟ در حالى كه ساير مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جارى ساخت، در حالى كه ساير مردم از آن غافلند. اى ايوب! آيا بر خدا منت مىنهى، به چيزى كه خود منت خداست بر تو؟ امام مىفرمايد: در اينجا ايوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ريخت، و عرضه داشت: پروردگارا منت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفيق بندگى دادى. پس خداى عز و جل فرشتهاى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمين را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ايوب را با آن آب بشست، و تمامى زخمهايش بهبودى يافته داراى بدنى شادابتر و زيباتر از حد تصور شد، و خدا پيرامونش باغى سبز و خرم برويانيد، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانيد، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند. در اين ميان همسرش از راه رسيد، در حالى كه پاره نانى همراه داشت، از دور نظر به مزبله ايوب افكند، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاى يك نفر دو نفر در آنجا نشستهاند، از همان دور بگريست كه اى ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ايوب صدا زد، اين منم، نزديك بيا، همسرش نزديك آمد، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم مىرفت تا صدقهاى بگيرد، و طعامى براى ايوب تحصيل كند و چون گيسوانى زيبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مىدهيم به شرطى كه گيسوانت را به ما بفروشى." رحمت" از روى اضطرار و ناچارى و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت.