بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید صفحهى 475 متوسل مىشوند به اعتراف به گناهان خود، هم چنان كه آيه مورد بحث آن را حكايت مىكند، به اينكه تا در دنيا بودند خود را در اراده و افعال آزاد و مستقل مىدانستند، به طورى كه مىتوانستند بدون هيچ رادعى هر چيزى را بخواهند و هر كارى را بكنند، بدون اينكه حساب و كتابى در نظر داشته باشند، و بدون اينكه صواب و خطايى بفهمند. از اين بيان روشن مىشود كه به چه وجهى جمله" فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا" را با حرف" فاء" بر جمله" أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ" مترتب كرد و آن را فرع اين قرار داد. آرى، اعتراف در حقيقت فرع و مترتب بر يقين يافتن به معاد است، چون وقتى اين يقين پيدا شود، يقين ديگرى به دنبالش پيدا مىشود، و آن اين است كه انحرافهايشان از راه خدا ضلالت و گناه بود. [مراد از دو اماته و دو احياء در سخن كفار در جهنم:" رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ ..." و وجوه مختلف در اين باره] و مراد از اينكه گفتند:" أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ- دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى"- به طورى كه بعضى «1» گفتهاند- ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنده كردن در برزخ است و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است. پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مىكند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه" اماته" و" احياء" نمىشود. در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مىشود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ، سوم در قيامت، و كفار در اين كلام خود متعرض حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مىبايستى گفته باشند:" و أحييتنا ثلاثا- و ما را سه زندگى دادى" با اينكه زندگى دنيا هم احيا بود، براى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده. و علتش اين است كه: مرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گشته، و آن عبارت است از احياى در برزخ، و احياى در قيامت. و اما زندگى دنيا هر چند كه آن هم احيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست، به _______________ (1) تفسير روح المعانى، ج 24، ص 52.