بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
وقتى مشركين آيه " إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «1» را شنيدند، گفتند: پس دين ما راهنماتر از دين نصارى است، براى اينكه نصارى انسانى را مىپرستند، و ما ملائكه را- البته منظورشان از ملائكه ارباب بتها بود- پس آلهه ما بهتر از اله نصارى است.پس مثل زننده به عيسى بن مريم خداى سبحان است، و اينكه گفتند" أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ" به منظور برترى دادن بتها بر عيسى است، نه عكس آن كه در وجه قبلى آمده بود.اين وجه هم درست نيست، براى اينكه آيه شريفه" إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ" در مدينه نازل شده، و آيات مورد بحث كه از جمله" و لما ضرب ابن مريم" آغاز مىشود در مكه نازل شده، و آيات سورهاى است مكى.از اين هم كه بگذريم بنا بر اين وجه، اساس گفتار مشركين اين مىشود كه خواستهاند خود را بر نصارى برترى دهند، و بر اين اساس ديگر هيچ ارتباطى بين آيه" إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ ..." به ما قبلش تصور نمىشود.بعضى «2» ديگر گفتهاند: وقتى مشركين شنيدند كه قرآن مىفرمايد" إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ" داد و فريادشان بلند شد و گفتند: محمد چه منظورى از اين حرف مىتواند داشته باشد، غير از اينكه ما او را به الوهيت بشناسيم، و بپرستيم همانطور كه مسيحيان عيسى را مىپرستند، با اينكه آلهه خود ما بهتر از محمد است.اشكال اين تفسير همان اشكالى است كه در دو وجه قبلى بيان داشته و گفتيم مشركين مكه آيه" إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ" را نشنيده بودند، چون اين آيه سالها بعد در مدينه نازل شد.بعضى «3» ديگر در توجيه آيه گفتهاند: منظور مشركين از جمله" أَ آلِهَتُنا خَيْرٌ أَمْ هُوَ" جواب از اشكالى است كه متوجه اعتقاد ايشان شده كه مىگفتند:" ملائكه دختران خدايند" و نيز از اشكالى كه متوجه ملائكهپرستى آنان شده، و گويا خواستهاند بگويند: مساله ملائكه پرستى يك چيز نو ظهورى از ما نيست، براى اينكه نصارى مسيح را مىپرستند، و او را به خدا منسوب مىكنند، با اينكه موجودى است بشرى و زمينى، و ما ملائكه را مىپرستيم و به خدا منسوب مىكنيم كه از بشر زمينى برتر و بهتر است.(1) به درستى مثل عيسى نزد خدا مثل آدم است، كه از خاكى خلقش كرد، و سپس فرمود بباش پس موجود شد. سوره آل عمران، آيه 59.(2 و 3) تفسير كشاف، ج 4، ص 260.