بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
در پاسخ مىگوييم: خير چنين نيست كه علم يقين به سلسله علل منافات با علم عادى داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اينكه مىبينيم بسيار مىشود كه انسان علم عادى به چيزى دارد، ولى عمل بر خلاف آن مىكند، هم چنان كه قرآن كريم در آيه " وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ" «1» مىفرمايد كفار به علم عادى يقين دارند به اينكه با انكار و عناد در برابر حق معذب شدنشان در آتش يقينى است، در عين حال به انكار و عناد خود اصرار مىورزند، به خاطر اينكه در سلسله علل كه يك حلقهاش هواى نفس خود آنان است، انكارشان حتمى و نظير علم عادى به وجوب فعل است.با اين بيان اشكال ديگرى هم كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع مىشود، و آن اين است كه: چگونه ممكن است انسان علم يقينى پيدا كند به چيزى كه خلاف اراده او باشد، چنين علمى اصلا تصور ندارد، و به همين جهت وقتى مىبينيم علم در اراده ما تاثير نمىكند بايد بفهميم كه آن علم، علم يقينى نبوده، و ما آن را علم يقينى مىپنداشتيم.وجه دفع اين اشكال اين است كه گفتيم: صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمىشود كه در ما ارادهاى مستند به آن علم پيدا شود، بلكه همانطور كه در تفسير آيه 14 سوره نمل گذشت آن علمى ملازم با اراده موافق است كه توأم با التزام قلب نسبت به آن باشد، (و گر نه بسيار مىشود كه انسان يقين و علم قطعى دارد به اينكه مثلا شراب يا قمار يا زنا و يا گناهان ديگر ضرر دارد، و در عين حال مرتكب مىشود، چون التزام قلبى به علم خود ندارد) نظير اين جريان در افعال عنائى به خوبى به چشم مىخورد «2» دراين گونه اعمال نيز مىبينيم علم قطعى به هلاكت، انسان را به باقى ماندن در بالاى برج وادار نمىكند، چون التزامى به علم قطعى خود ندارد.(1) سوره نمل، آيه 14.(2) توضيح اينكه: بعضى از كارها از انسان سر مىزند كه نه مىتوان آن را مانند كار كبد و معده جبرى و بى اختيار دانست، و نه مانند ساير كارهايى كه به اختيار خود مىكنيم اختياريش خواند، و لا جرم آن را شقى ثالث از كارهاى انسان دانستهاند، و نام آن را" فعل عنائى" نهادهاند.و اينگونه اعمال از حيوانات نيز سر مىزند. حيوان وقتى خود را در برابر درندهاى مىبيند، از آنجا كه ترس دلش را پر مىكند، ديگر نمىتواند مانند ساير اوقات خود را در بين چهار طرف- جلو و عقب و راست و چپ- مختار ببيند، چون شدت ترس همه راهها را به روى او مىبندد، و او ديگر نمىتواند باور كند كه از سه جهت ديگر راه گريز دارد، لا جرم تنها يك راه برايش باقى مىماند، و آن دهان درنده است، و لذا مىبينيم حيوان با پاى خود به طرف درنده مىرود، و مىگوييم: حيوان" استسباع" شده، يعنى سبع زده شده.و اما در انسان: انسان نيز گاهى اينطور مىشود، مثلا اگر يك فرد آدمى را بر بالاى درختى و يا برجى بسيار بلند قرار دهند، با اينكه در روى زمين به بيش از جاى يك جفت كفش زمين نمىخواست، تا بتواند روى پاى خود بايستد، و بالاى برج شايد چند برابر آن جا داشته باشد، ولى در عين حال نمىتواند آنجا قرار بگيرد، به محضى كه سقوط خود را تصور كند، آن چنان دلش از ترس پر مىشود كه ديگر باور اينكه مىتواند در آنجا بايستد از او سلب مىشود، و او تنها و تنها يك راه پيش روى خود مىبيند، و آن هم اين است كه خود را پرتاب كند، چنين عملى را نه مىتوان گفت عمل ارادى است، براى اينكه عمل ارادى و اختيارى آن عملى است كه فاعلش قادر بر فعل و ترك آن باشد و در مثال ما فاعل قادر بر ترك نيست، و نه عملى است جبرى، براى اينكه عمل جبرى آن عملى است كه بدون اراده انجام گيرد، و سقوط در مثال ما عملى است كه با اراده فاعل انجام مىشود، لذا نام اينگونه اعمال را عمل به عنايت نهادهاند. مترجم.