اقوال مختلف در باره اينكه" احقاف"
...
اقوال مختلف در باره اينكه" احقاف" در كجا واقع است؟
و توضيح گفتگوى هود (ع) با قوم عاد
كلمه" اخا عاد- برادر عاد" به معناى هر كسى است كه از طرف پدر به اين قوم نسبت داشته باشد. و منظور از اين برادر، هود پيغمبر (ع) است. و كلمه" احقاف" نام سرزمينى است كه قوم عاد در آن زندگى مىكردهاند، و آنچه يقين به نظر مىرسد اين است كه اين سرزمين در جنوب جزيرة العرب بوده، ولى امروز هيچ اثرى از آن قوم در آن باقى نمانده. و در اينكه در چه نقطه از جنوب واقع بوده اختلافست. بعضى «1» گفتهاند در بيابانى بوده بين عمان و مهرة. و بعضى «2» گفتهاند ريگزارى است كه بين عمان و حضرموت واقع شده، بعضى «3» ديگر گفتهاند ماسههاى لب درياى قريه شجره است، و شجره محلى است در سرزمين يمن. بعضى «4» ديگر چيزهايى ديگر گفتهاند." وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ"- كلمه" نذر" جمع" نذير" است، و مراد از آن به طورى كه از سياق برمىآيد رسولان خدا است. و اما اينكه بعضى «5» از مفسرين كلمه" نذر" را به معناى رسولان و علماء كه نائبان رسولانند گرفتهاند، تفسير درستى نيست.مفسرين «6» جمله" مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ" را به كسانى كه قبل از او بودند، و جمله" وَ مِنْ خَلْفِهِ" را به كسانى كه بعد از او آمدند تفسير كردهاند. البته عكس اين نيز ممكن است، و مىشود گفت مراد از" بَيْنِ يَدَيْهِ" بيم رسانان زمان او، و از" من خلفه" بيم رسانان قبل از او باشند. و بنا بر احتمال اول بهتر آن است كه بگوييم گذشتن بيم رسانان در" مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ" و در" مِنْ خَلْفِهِ" كنايه باشد از اينكه اين دو طائفه در زمان فترت و نبودن انبياء به سوى مردم آمدند و بيم رساندند." أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ"- اين جمله، كلمه" انذار" در جملات قبل را تفسير مىكند، و اشاره دارد به اينكه اساس دين آن جناب كه زير بناى تمامى جزئيات دينى او است توحيد بوده است." إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ"- اين جمله دعوت انبياء را به توحيد تعليل مىكند، و ظاهرا مراد از روز عظيم روز عذاب انقراض باشد، نه روز قيامت، به دليل اينكه به زودى مىفرمايد:" فَأْتِنا بِما تَعِدُنا- اگر راست مىگويى وعيدى كه به ما مىدهى بياور" و نيز مىفرمايد:" بَلْ هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُمْ بِهِ- اين همان عذابى است كه در بارهاش عجله مىكرديد". و بقيه الفاظ آيه روشن است.(1 و 2 و 3 و 4 و 5 و 6) روح المعانى، ج 26، ص 24.