ترجمه تفسیر المیزان جلد 18

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 18

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آن گاه رسول خدا به مدينه برگشت، چيزى نگذشت كه يك نفر از قريش به نام ابو بصير كه مسلمان شده بود از مكه گريخت، و در مدينه به محضر رسول خدا (ص) رسيد، قريش دو نفر را فرستادند مدينه تا ابو بصير را پس بگيرند. عرضه داشتند: به عهدى كه با ما بستى وفا كن، و ابو بصير را به ما برگردان، حضرت، ابو بصير را به دست آن دو نفر داد از مدينه بيرون شدند، و هم چنان مى‏رفتند تا به ذو الحليفه رسيدند، در آنجا پياده شدند تا غذا بخورند، و از خرمايى كه داشتند سد جوعى بكنند. ابو بصير به يكى از آن دو نفر گفت: چه شمشير خوبى دارى؟ راستى بسيار عالى است، آن مرد شمشيرش را از غلاف درآورد و گفت:

بله، خيلى خوبست، و من نه يك بار و نه دو بار آن را آزموده‏ام. ابو بصير گفت ببينم چطور است. آن مرد شمشيرش را به دست ابو بصير داد، ابو بصير بيدرنگ شمشير را بر او فرود آورد، و هم چنان فرود آورد تا به قتل رسيد، مرد ديگر از ترس فرار كرده خود را به مدينه رسانيد، و شروع كرد دور مسجد چرخيدن و دويدن، رسول خدا (ص) وقتى او را وحشت زده يافت پرسيد اين چرا چنين مى‏كند، مرد وقتى نزديك آن جناب آمد فرياد زد به خدا رفيقم را كشت، و مرا هم خواهد كشت.

در اين بين ابو بصير از راه رسيد و عرضه داشت: يا رسول اللَّه (ص) خدا به عهد تو وفا كرد، تو عهد كرده بودى مرا به آنان برگردانى كه برگرداندى و خدا مرا هم از آنان نجات داد، رسول خدا (ص) فرمود: واى بر مادرش اگر او كس و كارى داشته باشد آتش جنگ شعله‏ور مى‏شود. ابو بصير وقتى اين را شنيد فهميد كه رسول خدا (ص) دوباره او را به اهل مكه برمى‏گرداند، ناگزير از مدينه بيرون شد، و به محلى به نام سيف البحر رفت.

نفر دوم كه از بين اهل مكه فرار كرد، ابو جندل بن سهيل بود، او نيز خود را به ابى بصير رسانيد، از آن به بعد هر كس از مكه فرار مى‏كرد، و به سوى اسلام مى‏آمد، به ابى بصير ملحق مى‏شد، تا به تدريج ابو بصير داراى جمعيتى شد، گفت به خدا سوگند اگر بشنوم قافله‏اى از قريش از مكه به طرف شام حركت كرده سر راهش را مى‏گيرم، و همين كار را كرد و راه را بر تمامى كاروانها گرفت، و افراد كاروان را كشت، و اموالشان را تصاحب كرد.

/ 590