بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
بعضى «1» ديگر گفتهاند: كلمه" شعوب" به معناى نژادهاى غير عرب از قبيل ترك و فارس و هندى و آفريقايى و امثال اينها است. و كلمه" قبائل" به معناى تيرههاى عربى است. و ظاهرا برگشت اين قول به يكى از همان دو قول قبلى است، و به زودى در بحث روايتى آينده تتمه اين گفتار مىآيد- ان شاء اللَّه تعالى.مفسرين «2» گفتهاند: آيه شريفه در اين مقام است كه ريشه تفاخر به انساب را بزند. و بنا بر اين، مراد از جمله" مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى" آدم و حوا خواهد بود، و معناى آيه چنين مىشود: ما شما مردم را از يك پدر و يك مادر آفريديم، همه شما از آن دو تن منتشر شدهايد، چه سفيدتان و چه سياهتان، چه عربتان و چه عجمتان. و ما شما را به صورت شعبهها و قبيلههاى مختلف قرار داديم، نه براى اينكه طائفهاى از شما بر سايرين برترى و كرامت داشت، بلكه صرفا براى اين كه يكديگر را بشناسيد و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام گيرد، چون اگر فرض شود كه مردم همگى يك جور و يك شكل باشند و نتيجتا يكديگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم مىگسلد، و انسانيت فانى مىگردد. پس غرض از اين كه مردم را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد اين بود، نه اينكه به يكديگر تفاخر كنند، تفاخر به انساب، و تفاخر به پدران و مادران.و بعضى «3» از مفسرين گفتهاند: مراد از ذكر و انثى مطلق مرد و زن است، و آيه شريفه در اين مقام است كه مطلق تفاضل به طبقات به سفيد پوستى و سياه پوستى و عربيت و عجميت و غنى بودن و فقير بودن و به بردگى و مولايى و به مردى و زنى را از بين ببرد. و معناى آيه اين است كه: هان اى مردم، ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم، پس هر يك از شما انسانى هستيد متولد از دو انسان، و از اين جهت هيچ فرقى با يكديگر نداريد، و اختلافى هم كه در بين شما هست و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرده، اختلافى است مربوط به جعل الهى، نه به خاطر كرامت و فضيلت بعضى از شما بر بعضى ديگر، بلكه براى اين است كه يكديگر را بشناسيد و نظام اجتماعتان كامل شود.و سپس همان مفسرين «4» اعتراض كردهاند به اينكه: آيه شريفه در اين سياق است كه تفاخر به انساب را از بين ببرد، و آن را نكوهش كند، به شهادت اينكه مىفرمايد" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا"، و ترتب اين فرض بنا بر اين وجهى كه شما ذكر كرديد، روشن نيست، چون بنا بر وجه شما سخن از مذمت تفاخر به حسب و نسب در بين نمىآيد، شما مىگوييد:(1) روح المعانى، ج 26، ص 162.(2) روح المعانى، ج 26، ص 161.(3 و 4) روح المعانى، ج 26، ص 162.