ترجمه تفسیر المیزان جلد 18

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه تفسیر المیزان - جلد 18

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اينجا بود كه اين آيه نازل شد- نقل از ابن عباس «1».

و در همان كتاب است كه جمله" وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ" در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه ام سلمه را مسخره مى‏كردند- نقل از انس. و داستان چنين بود كه ام سلمه كمر خود را با پارچه‏اى سفيد مى‏بست و دو طرف پارچه را به هم گره مى‏زد و آويزان مى‏كرد، عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مى‏كشد، و منظور اين دو نفر مسخره كردن او بود. بعضى هم گفته‏اند عايشه ام سلمه را در كوتاه قدى سرزنش مى‏كرد، و با دستش اشاره مى‏كرد كه ام سلمه اينقدر است- نقل از حسن «2».

و در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى- در كتاب الادب- و ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابو يعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى- در كتاب معجم- و ابن قيان و شيرازى- در كتاب الالقاب- و طبرانى و ابن السنى- در كتاب عمل اليوم و الليله- و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى- در كتاب شعب الايمان- از ابى جبيرة بن ضحاك نقل مى‏كنند كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" در باره قبيله ما بنى سلمه نازل شده، و داستان چنين بود كه وقتى رسول خدا (ص) وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما قبيله نبود مگر آنكه داراى دو اسم و يا سه اسم بود، وقتى رسول خدا (ص) يك نفر را به يكى از اين اسمها صدا مى‏زدند، اصحاب مى‏گفتند:

يا رسول خدا (ص) او از اين اسم بدش مى‏آيد، اينجا بود كه آيه" وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ" نازل شد «3».

باز در همان كتاب آمده كه:

ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه وقتى سلمان فارسى با دو نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت مى‏كرد، و از طعام خود به آن دو مى‏داد، روزى در بين راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست، پيش خود گفتند: او مرد رندى كرده، خواسته است وقتى مى‏رسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد، مشغول شدند چادر را زدند، همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا (ص) تا خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا (ص)
رفت.

(1 و 2) مجمع البيان، ج 9، ص 135.

(3) الدر المنثور، ج 6، ص 91.

/ 590