كرديم، اين قدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده، پس ما عاجز از خلقتى جديد و اينكه خلقت دنيايى عالم را به خلقتى ديگر مبدل كنيم نيستيم، پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و با داشتن شك نمىتوانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند.
احتجاج به علم شامل و فراگير خداى تعالى در خلقت اول و نزديك بودن او به انسان
" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ"راغب مىگويد: كلمه" وسوسه" به معناى خطور افكار زشت در دل است، و اصل آن از" وسواس" است كه به معناى صداى زيور آلات زنان، و نيز به معناى آهسته سخن گفتن است «1».و مراد از خلقت انسان، وجود تدريجى او است كه مدام تحول مىپذيرد و وضع جديد به خود مىگيرد، نه تنها تكوين در اول خلقتش. هر چند كه تعبير در آيه تعبير گذشته است، چون فرموده" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ- ما انسان را خلق كرديم" ولى از آنجايى كه انسان- و همچنين هر مخلوق ديگر كه حظى از بقاء دارد- همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگار خويش است، همچنين در بقاء خود نيز محتاج به عطاى او است.و به خاطر همين نكتهاى كه گفته شد، جمله" وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ"- كه علم خدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است- عطف شده بر جمله" وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ" كه به صيغه ماضى آمده ليكن مفيد استمرار است. و همچنين جمله" وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ" كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و معنايش اين است كه: ما انسان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است از خاطرات قلبيش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم.و اين آيه شريفه از اين جهت كه بر علم و قدرت خداى تعالى در خلقت اول احتجاج مىكند به اينكه پس بر خلقت جديد هم قادر است، متصل به آيه قبل است كه مىفرمود:" أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ ..." و نيز از جهتى ديگر كه سخن از وسوسه قلبى انسان دارد، اتصالى هم به آيه قبل دارد كه مىفرمود:" بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ". پس آيه مورد بحث در سياقى قرار دارد كه مىفهماند خداى تعالى قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او است حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده.(1) مفردات راغب، ماده" وسوس".