بقاي شخصيت در قيامت ( 1 ) - معاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معاد - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 من الان به آقاي مهندس مطلبي را عرض مي كنم كه قبلا فكر كنند ، شايد خودشان جوابش را پيدا كنند : مسأله مهم اين است كه اگر ما اين مسأله را هم حل كنيم ، حتي ثابت كنيم كه عالم ما رو به قيامت مي رود و روزي خواهد شد كه وضع عالم ما همان وضعي مي شود كه قرآن درباره قيامت توصيف كرده ، مسأله بقاي شخص ما چه خواهد شد ؟ يعني بحثي كه روزهاي اول كرديم آيا ما كه مي ميريم ، به عنوان يك فرد و شخص باقي هستيم يا باقي نيستيم ؟ و اگر به عنوان فرد و شخص باقي هستيم كه عرض كرديم

 مطابق آنچه قرآن مي گويد قطعا ما به عنوان فرد و شخص باقي هستيم اين فرد و شخص باقي ، با عالم كه به سوي قيامت مي رود چه حالتي پيدا مي كند ؟ عالم به سوي ما خواهد آمد ؟ ما به اين عالم بر مي گرديم ؟ و اگر بگوييم فرد و شخص باقي نيست ، تكليف جزا و پاداش و كيفر و بقاي شخصيت كه نص قرآن است چه مي شود ؟

 - البته در بحث دو عالم وارد شدن خيلي مشكل است ! آقاي مطهري بين ما از لحاظ مطالعات قديمي شاخص هستند ، آقاي مهندس بازرگان هم استاد همه ما بوده اند و در تطبيق دين با معارف جديد از همه استادتر . آقاي مهندس بازرگان فرمودند

 بشر يا هر موجود ذي حياتي در بدو پيدايش ، انرژي فعالش زيادتر است و بعد به تدريج اين انرژي تبديل مي شود ، آن قسمت قابل استفاده اش كم مي شود و آن انرژي بي خاصيتش كه آنتروپي است زيادتر مي شود و اين در دنباله اين بحث بود كه آقاي مطهري مي خواستند از تكامل فردي براي اثبات روح استنتاج كنند

 و آقاي مهندس بازرگان مي فرمودند تكامل فردي بر مسأله اثبات روح تطبيق نمي كند . آقاي مطهري فرمودند استدلال قرآن درباره تكامل فردي است . البته استدلال قرآن روي تكامل فردي است ولي نبايست تكامل را به آن معنا بگيريم . درجاتي كه قرآن در خلقت متذكر مي شود : "

 ثم جعلناه نطفة في قرار مكين . . . ثم انشأناه خلقا اخر فتبارك الله احسن الخالقين " توجه به نتيجه دار بودن اين تغييرات است . قرآن نوع اين تبديل هدايت شده را مي خواهد بيان كند . قرآن نظرش اين است كه اگر اين تغييرات تغييرات هدايت شده اي نبود ممكن بود مضر واقع شود و اصلا اين انرژي هدر برود ، در حالي كه شما مي بينيد اين تغييرات مفيد واقع شده است . پس يك مدبري هست كه اين تغييرات را يك تغييرات هدايت شده اي مي كند تا نتيجه
 غايي اش نتيجه مطلوب باشد . اين نه منافاتي با نظريه تغيير نوعي قرآن از لحاظ فرد دارد و نه منافاتي با نظريه تبديل انرژي . استاد : من فقط يك سؤال [ از آقاي مهندس بازرگان ] داشتم : اين طور فرموديد كه يك موجود زنده حداكثر انرژي فعال را در ابتدا دارد و هر چه كه بگذرد ، از آن كاسته مي شود . البته ما هم اين را تعبد قبول كرديم ولي من آنچه كه به نظرم مي رسد اين است كه بعضي از همين فرنگيها در نوشته هايشان كه ترجمه شده و ما ديده ايم و حالا درست يادم نيست

كه در همين كتاب راز آفرينش انسان است و يا جاي ديگر اين مطلب را ذكر مي كنند كه از جمله خواص حيات اين است كه انرژي جديد كسب مي كند ، يعني منحصر به سرمايه اولي نيست ، سرمايه جديد توليد مي كند . آنوقت يك سؤال ديگر هم كه براي ما طبعا باقي است همين است : يك سلول كه در يك انسان به وجود مي آيد ، فرض كنيد خود همين [ سلول ] آفريننده ميليونها سلول است ، آنهم سلولهاي نطفه اي كه هر يك از آنها اگر رحم مناسبي باشد

 مي تواند منشأ انسانهاي ديگري باشد ، باز هر يك از اين سلولها خودش مخزن نيرو و انرژي است ، اگر آن سلول اولي حداكثر انرژي را در ابتدا دارد ، اين سلولها از كجا به وجود مي آيد ؟ تا آن سلول از بيرون انرژي به دست نياورده باشد ، از كجا اين قدرت را دارد كه اينهمه مخزن از نو ايجاد كند ؟

 چون هر سلولي كه مي گوييد منشأ يك انسان است ، خودش يك مخزن جديد است . اين موجودي كه خودش يك مخزن بوده ، بعد معادل با خودش بلكه ميليونها و ميلياردها ( در طول عمر كه مسلم ميلياردهاست ) مثل خودش مي تواند ايجاد كند ، آيا بدون اينكه كسب انرژي جديد كرده باشد مي تواند ايجاد كند ؟

 پس علي القاعده اين طور بايد بگوييم كه اين خاصيت در نيروي حياتي هست كه لااقل در آن قسمت ايجاد سلول حياتي مي تواند انرژي جديد كسب كند و اگر غير از اين باشد چطور قابل توجيه است ؟ متخصص شما هستيد . من از بيان آقاي مهندس . . . استفاده كردم

 و بيانات ايشان هم از عرايض بنده اگر بالاتر نبود كمتر هم نبود ، اما ايشان يك چيزي گفتند كه مرا به ياد يك داستاني انداخت و آن اين است : مردي است به نام قطب الدين رازي ، صاحب كتاب محاكمات ، مرد بسيار فاضل و عالمي است كه الان كتابش مورد استفاده است . او آمد يك كاري نظير كار آقاي مهندس بكند و صلاحيتش را هم داشت اما شهرت دو نفر ، آن بيچاره را از بين برده . فخر رازي شرحي نوشته بر شرح اشارات بوعلي و خيلي ايراد كرده است .

 خواجه نصير آمده و شرح ديگري كرده و تمام ايرادهاي فخر رازي را جواب داده است . فخر رازي خودش شهرت فوق العاده اي دارد و خواجه نصير هم شهرت خيلي زيادتري . بعد از صد سال و شايد كمتر مردي به نام قطب الدين رازي ( كه واقعا هم مرد عالمي است ) كتابي نوشت به نام " محاكمات " ، يعني ميان فخر رازي و خواجه نصير الدين محاكمه كرده است

. اين كتاب را نوشته و زحمت هم كشيده است . كتاب خوبي هم هست و حداقل از حرفهاي فخر رازي اگر بالاتر نباشد كمتر نيست ، در سطح حرفهاي ديگران است . كتاب را نوشت كه الان مورد استفاده است و با زحمت زيادي پيش پادشاه وقت برد . گفت : چه نوشته اي ؟ گفت : محاكمات . گفت : محاكمه ميان كي ؟ گفت :

فخر رازي و خواجه نصير الدين طوسي . لابد آن وقت قطب الدين رازي شكل طلبه اي بوده . گفت : تو كي هستي كه بخواهي ميان دو بزرگوار محاكمه كني ؟ ! چوب بياوريد ! پاداشي كه به بيچاره دادند اين بود كه يك چوب حسابي به او زدند ! مهندس بازرگان : آقاي مهندس . . . توضيح دادند

 كه خيلي بجا بود و حالا در تكميل همان توضيح ، براي رفع اين ابهام يا استعجاب عرايضي مي كنم و بعد نكته ديگري را اضافه مي كنم . اينكه عرض شده بود مسأله پيشرفت و رشدي كه يك فرد از زمان ولادت تا مثلا سن چهل سالگي و پنجاه سالگي پيدا مي كند و من جميع جهات ، هم تشكيلات بدني و هم زور و قوتش و هم ساير استعدادهايش به طور محسوس در حال رشد و تكامل است ، اين را بنده تكامل حساب نكرده بودم و بر عكس ، آن تكامل نوعي را مؤيد آن مطلب كه حتما يك دست خارجي يا يك عنصر سومي ضرورت دارد قرار داده بودم . اين باعث تعجب و اشكال شده بود . البته هيچ قابل انكار نيست

 كه يك فرد سي ساله يا چهل ساله از هيچ بابت نباشد ، از حيث زور بازو و از حيث وزني كه مي تواند بلند كند يا كاري كه مي تواند انجام دهد ، قابل مقايسه با يك بچه يك ساله و دو ساله نيست و چون انرژي مؤثر در جهت عكس تغيير مي كند ، يعني هر قدر آنتروپي بالا مي رود انرژي مؤثر كم مي شود ، بنابر اين به نظر مي آيد كه انرژي مؤثر يك آدم سي ساله خيلي بيشتر از انرژي مؤثر يك بچه شش ماهه باشد . اما اگر واحد انرژي مؤثر ( يعني كل زوري كه مثلا يك فرد چهل ساله دارد تقسيم بر وزنش ) را مقايسه كنيم با زوري كه يك بچه نه ساله دارد تقسيم بر وزنش ، البته اين تا حدودي مطلب را روشن مي كند ، ولي اساسا نكته در جاي ديگر است ، همين كه فرمودند مثلا يك تك سلولي تبديل مي شود به دو سلول ، دو سلول به چهار سلول و مثلا در عرض نه
 ماه يك سلول واحد در شكم مادر به جايي مي رسد كه صاحب چشم و گوش و دست و قلب و ريتين و جوارح و . . . مي شود و اين را خلاف آنچه بنده عرض كرده بودم تلقي فرمودند ، در صورتي كه همان است . ملاحظه كنيد در عرض نه ماه اول ، انسان چقدر انسان رشد مي كند ؟ بعد نه ماهي كه از سال چهلم تا چهل بعلاوه نه ماه طول مي كشد ، چقدر انسان رشد مي كند ؟ اصلا قابل مقايسه نيست . در نه ماه اول ، پيشروي و رشد موجود تقريبا بي نهايت است ، يعني اگر تشكيلات و قوت و نيرويي كه بعد از نه ماه پيدا كرده به آنچه روز اول انعقاد نطفه داشته تقسيم كنيم ، نسبت بي نهايت است اما هر قدر جلو بياييم اين نسبت كمتر مي شود . فرض بفرماييد بچه اي كه به دنيا مي آيد ، رشد او بعد از نه ماه شايد مثلا صد برابر بچه تازه متولد است ، وقتي هجده ماهه شد ، اگر رشد او را بر حالت نه ماهگي اش تقسيم كنيم ، شايد ده برابر شود . همين طور هر چه جلو مي رويم نسبت كمتر مي شود و مثلا از چهل سال به آن طرف اين نسبت ، مثبت نيست ، مدتي تقريبا ثابت است ، بعد منفي مي شود . انرژي مؤثر همين است ، يعني انرژي قابل استفاده ، انرژي اي كه مي تواند كاري بكند . انسان از زمان تك سلولي تا وقتي كه به مرگ مي رسد ، در آن نهاد تشكيل و تركيبش طوري است كه مي تواند انرژي مؤثر بيشتري ايجاد كند تا وقتي كه بزرگ شود

. البته در اينجا رشد هست ، تكامل هست يعني كمال ايجاد مي شود و اعجاز هم هست . اعجازش اين است كه در همان تشكيل هست ، خداوند يا خالق ( به قول ما ) چنان امكاناتي و چنان تركيباتي گذاشته كه او مي تواند بعدا صاحب عقل و هوش و ذكاوت و استعداد و ابتكار و همه اينها شود . اين هنر اوست ، مثل گلوله اي كه تيراندازي پرتاب مي كند و فرض كنيد يك تيهو را در فضا مي زند ، اين بستگي دارد كه او چه زاويه اي گرفته و چه نيرويي به اين گلوله داده كه توانسته است اين تيهو را بزند . تمام اين كمال و رشد و پيشرفت و ترقيات فوق العاده اي كه در يك موجود زنده خصوصا انسان مي بينيم ، معلول و مخلوق آن تركيب اوليه است و از نظر پيشرفت و آثاري كه نتيجه داده ، البته كمال و رشد و ترقي است ، اما از نظر آن حسابي كه مبناي الزام به قبول فرضيه عنصر سوم است ( كه آن مسأله آنتروپي است ) خير . آنتروپي دائما در حال ترقي است ، همان طوري كه مثال عرض كردم : انسان در حالت جنيني طوري است كه مي تواند در عرض يك روز اين قدر جلو برود و كار كند ، وقتي كه بزرگ شد و بالاتر آمد ، آن انرژي مؤثرش كمتر مي شود ، انرژي اي كه مي تواند خلاقيت و سازندگي داشته باشد ، در حال تنزل است و رو به مرگ مي رود و همان طور كه عرض كردم كلامي از حضرت امير هست كه شما از همان روز تولد به طرف مرگ مي رويد . اين صد درصد صحيح است .

كتابي است ترجمه آقاي آرام به نام " علم ، نظريه ، انسان " كه مجموعه اي است از سخنرانيهاي شرودينگر . شرودينگر فيزيسين اتريشي الاصلي است كه از زمان هيتلر به بعد به آمريكا رفته بود و صاحب جايزه نوبل و از سران فيزيك جديد است . سخنرانيهاي او ، هم مفصل است و هم خيلي غامض يعني علمي است ، آخرين مطالب مربوط به فيزيك ( تا شايد ده سال پيش ) در آنجا هست . او در آن كتاب مي گويد درست است كه ما در زمين نمونه هايي مي بينيم كه در جهت خلاف آنتروپي است ( همين مسأله كتاب ذره بي انتها ) ولي زمين چنين شانسي دارد كه يك مادر سخاوتمند خراجي مثل خورشيد بالاي سرش است

 و دائما به رايگان به همه جا انرژي افشاني مي كند . اگر مجموعه خورشيد و زمين و ساير ثوابت و سياراتي كه آنها هم از خورشيد تمتع دارند در نظر بگيريم ، آنتروپي ترقي مي كند ولي وقتي نظرمان به يك نقطه خاصي باشد مثلا آنجا كه گياه در يك جنگل درست مي شود ، آنتروپي در حال تنزل است .

 خوب ، اين حرف صحيح و درست است . وقتي مجموعه جهان را نگاه كنيم ، آنتروپي ا ش در حال ترقي است و انرژي مؤثرش در حال تنزل ، و بنابر اين يكي از نكاتي كه در ذره بي انتها روي آن تكيه شده براي اينكه يك عنصر سومي را ضروري و واجب بدانيم ، ظاهرا از بين مي رود

 ، يعني اگر در روي زمين موجود زنده پيدا شده و يا در انواع موجودات زنده تكاملي پيدا شده ، اين درست است كه خلاف اصل آنتروپي است يعني يك نظم و تفصيل و تشكيلات در جهت خلاف آن است ولي خرجش را خورشيد مي دهد . جوابي كه دارد و خيلي هم ساده است اين است : با اينكه انرژي از خورشيد مي آيد ، معذلك پيدايش موجود زنده و چيزهايي كه در طبيعت مي بينيم ، خود به خود نمي توانست انجام بگيرد . به طور مثال يك يخچال را در نظر بگيريم . يخچال ( چه يخچالهاي خانگي و چه يخچالهاي بزرگ كارخانجات ) چكار مي كند ؟ يك محفظه اي دارد كه در آنجا فرض كنيد شما يك ظرف آب بيست درجه مي گذاريد .

 اين آب بيست درجه رفته رفته خنك مي شود ، مي رسد به صفر درجه . به صفر درجه كه رسيد ، آهسته آهسته تبديل مي شود به يخ . ممكن است يخ هم تا منهاي پنج درجه برود ، يعني در اينجا دائما حرارت از اين قالب گرفته مي شود و سردتر مي شود . اين حرارتها كجا مي رود ؟ پشت يخچالها معمولا يك شبكه سيمي هست كه داغ مي شود ، آن كانداكتور است ، يعني حرارت مرتب از آن قالب يا ظرف يخ گرفته مي شود و به هواي اتاق داده مي شود ، و يا در كارخانجات از آن طشت بزرگي كه قالبهاي يخسازي را در آن گذاشته اند حرارتهايي استخراج مي شود و مي آيد در كاندانسور .

 كاندانسور يا آن چيزي است كه روي بام گذاشته اند و به وسيله آب خنك مي شود ( يعني آن آب گرم مي شود ) يا مثل اين كولرهاي گازي است ، كاندانسور هوايي است كه باز فضا گرم مي شود . خلاصه يك يخچال و يك ماشين مبرد ، عملي كه انجام مي دهد اين است كه مرتب حرارت از يك جسم سرد گرفته مي شود

 يا به اصطلاح كارنو از يك منبع سرد گرفته مي شود و در يك منبع گرم ريخته مي شود . اين يك عمل خلاف عادي است . شرودينگر مي گويد در اينجا اگر ما موفق مي شويم كه يخ درست كنيم براي اين است كه از خارج يك انرژي مي آيد . حال آن انرژي خارج همان موتور برق يخچال است يا در يخچالهاي نفتي همان نفتي است كه سوخته مي شود ، يعني انرژي حرارتي يا انرژي الكتريكي مي آيد و اين عمل انجام مي گيرد . اما مسأله اينجا تمام نمي شود

. يخچال اگر مي تواند اين كار را بر خلاف آنتروپي بكند ، خود به خود نيست . اگر فرض كنيد يك توربين هفتصد و پنجاه هزار كيلو واتي را هم بياورند در اين اتاق به كار بيندازند و تمام نيروهاي انرژي زمين و تمام سانترالهاي برق كار كنند ، به اندازه يك انگشتانه هم نمي تواند يخ درست كند . صرف اينكه انرژي به يك جايي القاء شود ، اين عمل خلاف آنتروپي نيست بلكه بر عكس ، مرتب انرژي هدر مي رود و مرتب آنتروپي بالا مي رود ، مرتب برقها مي آيد به صورت حرارت ، صدا ، نور و به صورتهاي مختلف پخش مي شود و از بين مي رود . چه شده كه اين عمل صورت گرفته است ؟ آن مغز مخترع اين ماشين يخ سازي و دست كارگري كه آن را ساخته ، طوري آن را ترتيب داده تا اينكه البته با خروج كردن يك مقدار انرژي خارجي يك عمل ضد آنتروپي درست شود

. آن اصل كروزيوس كه هيچ وقت حرارت به خودي خود از جسم سرد به جسم گرم نمي رود ( يعني هيچ وقت به خودي خود آنتروپي تنزل نمي كند ) بر قرار است و دو شرط مي خواهد : يكي اينكه از خارج يك انرژي وارد شود و شرط دوم كه مهم است اين است كه تشكيلات و ترتيباتي داده شود كه آن ترتيبات اجازه اين كار را بدهد . در كره زمين هم شرودينگر تذكر مي دهد كه يك اعمال و پديده هايي هست كه خلاف آنتروپي است و معذلك اصل ترموديناميك باز بهم نمي خورد ، خلاف آنتروپي هست

 ولي از جاي ديگر انرژي مي آيد و آنتروپي مجموعه جهان در حال ترقي است . اين درست است ولي يك دست ثالث مي خواهد . دست ثالث همان اراده ، مشيت ، روح يا عنصر سوم است كه مي بايستي در كار باشد . خورشيد كه سهل است ، اگر يك ميليون خورشيد هم اطراف زمين را مي گرفتند و مرتب انرژي مي دادند ، به اندازه يك ساق گندم هم درست نمي شد ، مادامي كه مشيتي ، اراده اي ، دستي خارجي دخالتي نكند . البته اين دخالت ، اساس را بر هم نمي زند . اصل ثبات
 انرژي سر جايش هست ، اصل آنتروپي هم سر جايش هست ولي معذلك چنين چيزي پيش مي آيد و اين عنصر سومي است كه در اينجا ما مي خواستيم . استاد : آقاي مهندس ، من يك سؤال داشتم . در وجود انسانها و حيوانها ، نطفه ها و سلولهاي نطفه اي به وجود مي آيد كه به ميليونها و شايد ميلياردها برسد

 و هر يك از اينها اگر در يك محل صلاحيتداري قرار بگيرد ، انرژي مؤثرش معادل با انرژي آن سلول اوليه است . اينها از كجا به وجود مي آيند ؟ - اين انرژي كه مي فرماييد ، از خارج مي گيرد مثل يخچال ، اگر به يخچال انرژي برق ندهيد ، از خودش نمي تواند يخ بسازد .

 استاد : تفاوتي كه هست در اين است كه يخچال اين انرژي را از خارج مي گيرد ولي اين [ سلول ] در خودش توليد مي كند ، يعني يك تشكيلاتي هست كه در اين تشكيلات رو به حيات مي رود ، يعني يك فرد لااقل از نظر سلولهاي نوعي ، باز رو به حيات مي رود اما آن يكي انرژي را از خارج مي گيرد . - خوب ، آن سلول حياتي و سلول جنسي كه مي سازد از نوع خودش است . استاد : از نوع خودش باشد ، بالاخره مقدار جديدي ساخته است

. مي خواهم بگويم صد در صد تنزل انرژي مؤثر نيست ، به دليل اينكه آن سلول اولي كه نطفه را به وجود مي آورد همان طوري كه فرموديد مراحل جنين را طي مي كند ، لذا آن مرحله جنين از نظر فردي براي ما كافي بود ، چون بحث اين بود كه آيا يك فرد از اين نظر رو به تكامل مي رود يا نمي رود ؟ حضرت عالي فرموديد نه ، يك فرد صد در صد از نظر انرژي رو به تنزل مي رود . عرض كردم همين كه در وجود فرد سلولهاي نطفه اي به وجود مي آيد ، اين خودش دليل نيست كه از نظر فردي هم رو به تكامل رفته است ؟

 - از آن سلولهاي نطفه اي كه خودش استفاده نمي كند . آن سلولهاي نطفه اي مثل يك گندم يا سيب ، اين تخمهايي كه مي دهد . . . استاد : ولي مخزن انرژي كه هستند .

 - بله ، يعني چيزي مي سازد . اين يك يخچالي است كه خودش يخچال مي سازد و با اين يخچالها دو تا فرق دارد : اولا يخچال معمولي با گرفتن انرژي عمل ضد آنتروپي انجام مي دهد ، موجود زنده غير از اين ، خودش هم يخچال ساز مي شود . آنوقت اگر تكامل نوعي وجود نداشته باشد ، تا ابد عين خودش را مي سازد ( همين طور كه مثلا در حيوانات هست ) اما اگر تكامل نوعي را قبول داشته باشيم ، اين يخچال كاملتري مي سازد . استاد : آن چه تأثيري در اين جهت دارد ؟

 يخچال كاملتر درست بكند ! - يعني خودش احتياج ندارد ، بدون اينكه خودش استفاده كند مي سازد . پس تكامل يك فرد را مي توانند چنين تعبير كنند كه خود اين شخص يا اين موجود براي منافعش ، براي حياتش احتياج دارد و خودش مي سازد .

 وقتي شخصي يك كاري كرد كه به نفع خودش شد ، اين را مي توانيم نسبت بدهيم به اينكه از مغز خودش ، از نفع خودش و از ساختمان خودش به وجود آمده ولي يك پدر يك كاري بكند كه به درد نوه اش بخورد ، اين را حتما بايد گفت كه ديگري اين كار را كرده ، يا يك كاري بكند كه صد پشت آنطرف تر حاصلش عايد شود ، اين را بيشتر مي شود نسبت داد به اينكه يك دست خارجي است . استاد : " بيشتر مي شود نسبت داد " غير از اين است كه فرق مي كند ، يعني اين مبناي دليل نشد

 . - اينكه فرموديد كه انسان يا يك موجود زنده سلولهاي تناسلي ايجاد مي كند كه اين سلولهاي تناسلي داراي تركيبي هستند كه آن تركيب ، انرژي مؤثري مي تواند داشته باشد ، فرق است كه خودش انرژي مؤثر باشد يا تركيبي داشته باشد كه انرژي مؤثر داشته باشد .

 استاد : يا به عبارت ديگر ، مي خواهيم ببينيم كه يك موجود زنده درست مثل يك ماشين از آن ساعت اول كه به وجود مي آيد بر حسب ظاهر دارد رشد مي كند ، ترقي و تكامل پيدا مي كند ولي در عين حال صد در صد رو به كهنگي مي رود يا نه ، به يك حساب بگوييم تا وقتي كه رو به جواني مي رود ، رو به نوي دارد مي رود ( همان طور كه به ظاهر مي بينيم ) و يا لااقل در قسمتي از وجودش كه همان قسمتهاي مربوط به
 دستگاههاي تناسلي است در حال نو شدن است ؟ ما بايد ببينيم اين طور هست يا نه ؟ آيا باز در حال نو شدن است يا حتي از نظر دستگاه تناسلي اش هم در حال نو شدن نيست ؟ - بله ، كليه قواي شخص همان طور كه فرموديد روز اول ظاهر مي شوند ، منتها هر كدام دوره اي دارد ، دست و پا زودتر ، عاطفه و دستگاههاي تناسلي بايد به سن بلوغ برسد

 ولي همان عمل توليد سلولهاي تناسلي هم باز مشمول اين حكم است ، يعني پيرمرد يا پيرزن عقيم است و سلولهاي تناسلي توليد نمي كند . استاد : از سن جواني به آن طرف كه شك ندارم . - ولي در مجموعه كه نگاه كنيم ، سازندگي ( كه عنوان ديگري است براي اين انرژي مؤثر ) جنين سه ماهه ولو آنكه در آنجا سلول تناسلي ايجاد نمي كند بيش از سازندگي يك جوان تازه بالغ شانزده ساله است .

 البته جوان شانزده ساله از لحاظ توليد سلولهاي تناسلي نسبت به جنين سه ماهه جلوتر است اما در عوض ، آن جنين سه ماهه چشم ، گوش ، ريتين ، اعصاب دماغي و همان نسوجي را درست مي كند كه بعدا در پانزده شانزده سالگي سلول تناسلي مي دهد . در مجموع كه نگاه كنيم اين طور است ولي اگر فقط توجه به توليد سلولهاي تناسلي باشد ، حرف شما قابل قبول است .

بقاي شخصيت در قيامت
( 1 )

بحث اخير ما يك بحث فرعي راجع به يكي از استدلالها بود . از اين بحث مي گذريم و وارد مسأله ديگري مي شويم كه مسأله مهمي است و در اين زمينه من از آقاي مهندس سؤالي كرده بودم ولي مثل اينكه فراموش شده و شايد لازم است توضيح بدهيم . آن مسأله مسأله بقاي شخصيت در قيامت است . چند مطلب هست كه از نظر قرآن ما هم داريم در اطراف قيامت قرآن صحبت مي كنيم مطالب مسلمي است كه بيشتر آنها را آقاي مهندس خودشان در همين كتاب ذره بي انتها ذكر كرده اند و من تيترهاي هر كدام را مي خوانم و يك قسمت را هم من خودم در آن رساله عدل الهي ذكر كرده ام .

دو نوع جهان

ما اگر به قرآن مراجعه كنيم ، براي اين زندگي كه اسمش زندگي دنياست يك مشخصاتي هست ، يا بگوييم يك نظام محسوسي در اين زندگي كه اسمش را دنيا مي گذاري م وجود دارد و در آنچه كه پيغمبران به ما خبر داده اند و قرآن به ما خبر مي دهد به نام زندگي آخرت ، در آنجا يك سلسله مشخصات ديگري است ، يعني اجمالا نشان

صفحه : 208 --> مي دهد كه وضع آنجا با اينجا در عين اينكه در يك جهاتي باهم شركت دارند و مثل همديگرند اما در بسياري موارد هم باهم تفاوت دارند . به اين تعبير ما مي توانيم بگوييم كه نظامات حاكم بر اين جهاني كه اسمش دنياست با نظامات حاكم بر آن جهاني كه براي ما خبر داده اند متفاوت است

 يك تفاوتهايي وجود دارد ، كه اين را به تعبير ديگر هم گفته اند ، گفته اند دنيا يك نشئه است و آخرت نشئه ديگر . اين كلمه " دو نشئه " كه تعبير مي كنند مقصود اين است كه دو نوع جهان ، دو نوع زندگي و دو نوع نظام است .

جهان اسباب و مسببات و جهان حكومت اراده

زندگي اين دنيا زندگي اي است كه اجل و مدت و مهلت در آن حكمفرماست و اسباب و مسببات در آن تأثير دارد . اين كه واضح است ، همين طوري كه ما مي بينيم هر چيزي كه در اينجا بخواهيم به وجود بيايد بايد در شرايط معيني با يك مدت و زمان معيني به وجود بيايد . ما مي خواهيم گندم ايجاد كنيم ، اين گندم را فقط در يك شرايط زماني و با يك اجل و مدت و مهلت معين مي توانيم ايجاد كنيم . البته ممكن است انسان با قدرت علمي شرايط را تغيير بدهد ، مهلت را كمتر يا زيادتر كند . اينها هم يك چيزهاي صد در صد قطعي نيست ، مثلا ما نمي توانيم بگوييم مثل يك قانون رياضي حتما اين گندم از اولي كه در زمين كاشته مي شود تا وقتي كه رشد مي كند و به مرحله درو مي رسد ، بايد شش ماه بگذرد ، اين ديگر نه زيادتر مي شود و نه كمتر .

ممكن است شرايط طبيعي را تغيير بدهند و همين كه در شرايط امروز در مدت شش ماه رشد مي كند در مدت سه ماه ، دو ماه ، يك ماه يا كمتر رشد كند . ولي در اصل مطلب كه به هر حال شرايطي و مهلتي و مدتي مي خواهد ، ديگر بحثي نيست . در عالم آخرت ، مطلوبها و مقصودها و هدفها به اين شكل نيست

. همان طوري كه در حديث نبوي هم هست : " الدنيا مزرعة الاخرش " ( 1 ) آنجا ديگر حساب حساب كشت و زراعت و مهلت و مدت نيست ، آنجا جاي حكومت اراده است ، حكومت حكومت اراده است . اگر كسي در آنجا رفت ، هر چه را اراده كند و آنچنان كه اراده كند و به موجب اراده اش به وجود مي آيد . حديثي هست ، البته آن را عرفا بيشتر نقل مي كنند ،

. 1 كنوز الحقايق ، مناوي ، باب دال .

/ 110