بقاي ماده و زندگي جسماني - معاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معاد - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بقاي ماده و زندگي جسماني

مسأله ديگر مسأله بقاي ماده و زندگي جسماني است . حرف درستي است . مي گويند در عالم آخرت ماده و زندگي جسماني باقي است . البته اين همان حرف قائلين به معاد جسماني است . كساني كه قائل به معاد روحاني شدند ، ديگران حرفشان را قبول نكردند ، به اين معنا كه گفتند تنها معاد روحاني مسأله قيامت را حل نمي كند

 ، يعني اگر ما بخواهيم به آنچه كه قرآن مي گويد ايمان داشته باشيم ، قرآن براي قيامت جنبه جسماني و مادي قائل است ، و همين طور هم هست ، سراسر قرآن پر است از جنبه هاي جسماني بهشت و جنبه هاي جسماني جهنم ، منتها اينجا ايشان تعبير كرده اند : بقاي ماده و زندگي جسماني . ايندو را با يكديگر رديف قرار داده اند . يك سؤال به وجود مي آيد كه اگر ماده هم با تمام خصوصيات باقي باشد ، آنوقت چگونه مي توانيم آن نظاماتي را كه در آنجا هست ( كه از جمله همين مسأله است كه مرگ و پيري نيست ) توجيه كنيم ؟ البته ايشان جواب داده اند كه با حكومت عنصر سوم بر عنصر دوم ، مرگ و مردن و كهولت و اين حرفها بكلي از بين مي رود ، ولي قدما ميان ماده و جسم تفكيك مي كردند

 و مي گفتند جسم عبارت است از آن حقيقتي كه اين ابعاد را ايجاد مي كند ، ماده يك حقيقتي است كه از آن مخفي تر و مستورتر است و با تجزيه نمي شود آن را به دست آورد بلكه وجود آن را با دليل عقل كشف مي كنيم . ماده يك واقعيتي است كه آن واقعيت جز استعداد و قابليت براي حركت و تغيير چيز ديگري نيست .

 آن دنيا دنياي جسماني است ولي دنياي مادي نيست . " دنياي جسماني است " يعني همين طور كه در اينجا ابعاد جسماني داريم ، آنجا هم ابعاد جسماني داريم ، ولي مادي نيست يعني استعداد و قوه ( به معني استعداد ) براي حركت و تغيير ، استعداد براي چيز ديگر شدن ، امكان براي اينكه چيزي باشد و چيز ديگر بشود از او گرفته مي شود . قدر مسلم اين است كه زندگي جسماني در آن دنيا هست ، حالا ماده به اين معنا هست يا نيست محل حرف است و بايد بگوييم نيست ، به جهت اينكه اگر باشد آنجا بايد دار عمل باشد . معلوم مي شود در عين اينكه جسم هست ولي آنجا امكان تغيير دادن خود و تغيير دادن وضع خود وجود ندارد . در آنجا هر چه هست ابداع است ، يعني
هر موجودي هر مرتبه اي از وجود كه دارد ، بر حسب مرتبه وجود خودش مي تواند اشيائي را ابداع و ايجاد كند اما نمي تواند خودش را از حالي به حال ديگر تغيير بدهد . اصل چهارم : " زوال و لغو اصل كهولت " كه مسلم در آخرتي كه براي ما بيان كرده اند همين طور است ، در آنجا پيري ، نيستي ، كهنگي نيست . در اصل پنجم مي فرمايند : " مصدر انرژي شدن اشياء و قدرت خلاقه يافتن انسان " . عرض كردم كه همين طور هم هست و تا به آنجا رسيده اند كه مي گويند

 انسان در آنجا حي قيوم لا يموت مي شود و قدرت خلاقه پيدا مي كند ، منتها نمي دانم درست باشد كه بگوييم مصدر انرژي و مصدر فعل و ايجاد مي شود . مي ترسيم اگر بخواهيم انرژي بگوييم ، باز آخرت و دنيا يكي شود و در آنجا دار دار عمل شود و بعد اين سؤال پيش بيايد كه پس چرا در آنجا تكليف وجود ندارد ؟ اصل ششم اينكه آنجا نزد خداست . اين هم مطلب بسيار اساسي است كه از آخرت تعبير مي كنند به اينكه نزد خداست .

 اين هم نشان مي دهد كه نشئه آنجا با نشئه اينجا يك تفاوتي دارد . آنجا به خدا نزديكتر است ، انسان اگر آنجا باشد به خدا به نحوي نزديكتر است ، و اينجا كأنه عالمي است دورتر ، مثل اينكه اين عوالم با خداوند يك سلسله مراتبي دارد و وقتي ما رو به آن طرف مي رويم ، رو به سوي خدا مي رويم . اجمالا معلوم شد آخرتي كه قرآن به ما معرفي مي كند مجموعا يك وضعي دارد كه با وضع اين دنيايي كه ما الان داريم متفاوت است ، يك تفاوتهايي هست و به همان تعبيري كه عرض كردم آن يك نشئه است ، اين نشئه ديگر ، يك نظاماتي بر آن حكومت مي كند كه لااقل اندكي با نظاماتي كه در اين دنيا حكومت مي كند تفاوت دارد و لهذا آنجا آخرت شده ، اينجا دنيا .

بقاي شخصيت

يك مسأله ديگر كه اينجا [ يعني در كتاب ذره بي انتها ] نبود آن پيوندي است كه ميان زندگي دنيا و زندگي آخرت است ، به اين معني كه هر چه انسان در آنجا مي گ يرد درو كردن آن چيزي است كه در اينجا كاشته است ، و همان " خود " و عين شخصي كه در اين دنيا عمل كرده است ، عين او ، خود او ، شخص او در آخرت مي گيرد ( يا پاداش
 مي گيرد يا كيفر ) ، اعمالش كه بر مي گردد به شخص او بر مي گردد ، يعني مسأله بقاي شخصيت كه آن كه در آخرت است واقعا همين شخص است . اين را خيال نمي كنم ه يچ كس انكار داشته باشد و بگويد دنيايي وجود دارد و افراد و اشخاص در اينجا معدوم مي شوند ، بعد دنياي ديگري به وجود مي آيد ، در آنجا هم يك چيزهايي صورت مي گيرد اما ديگر اين اشخاص در آنجا وجود ندارند . نه ، اين ديگر از ضروريات است . خيال نمي كنم احدي در اين جهت ترديد داشته باشد

كه واقعا همين " من " كه در اينجا هستم ، همين " من " در آنجا هستم ( سعيد يا شقي ) . اين بقاي " من " را ما چطور توجيه مي كنيم ؟ آنهايي كه قائل به روح بودند اعم از آنهايي كه مي گفتند روح دو مرتبه به همين دنيا بر مي گردد يا آنهايي كه مي گفتند ديگر روح بر نمي گردد ، روح به دنياي آخرت مي رود

 و هرگز بر نمي گردد مشكل از اين نظر بر ايشان حل شده بود ، مي گفتند شخصيت من به اين بدن من نيست ، شخصيت من به آن روح من است كه با مردن من از من جدا مي شود ، اين بدن من هر وضعي كه به سرش بيايد به شخصيت من ارتباط ندارد . مثل اين است كه وقتي لباس من را از تن من كنده باشند ، بعد هر وضعي به سرش بيايد :

 كسي ديگر بپوشد ، آنرا بردارند با قيچي تكه تكه كنند ، در تيزاب بيندازند و اصلا بكلي از بين برود ، در شخصيت من تأثير ندارد . اين بدن بعد از مردن من هر چه به سرش بيايد ، در بقاي شخصيت من تأثيري ندارد ، من او هستم . منتها آنهايي كه مي گفتند بعد ما بايد دو مرتبه به اين بدن برگرديم ، دچار اشكالات ديگري مي شوند

 ، نه از ناحيه بقاي شخصيت [ بلكه ] از نظر ديگر . مي گفت اين بدن من بعد خاك مي شود ، دو مرتبه جزء گياه مي شود ، دو مرتبه جزء بدن حيوان يا يك انسان ديگري مي شود ، يا اگر بدن حيوان شد حيوان جزء بدن انسان مي شود ، يعني بدن من بار ديگر بدن كسي ديگر مي شود ، باز بار ديگر جزء بدن كسي ديگر مي شود و . . . بسا هست اين ذراتي كه امروز مثلا به صورت انگشت در اينجا وجود دارد ، بعد از مثلا صد سال و هزار سال ديگر به صورت ماده اي كه چشم يك كس ديگر را تشكيل مي دهد به وجود بيايد . آنوقت اگر بنا بشود كه روحها برگردد به بدنهاي اول ، اين بدنهايي كه تا حالا پيكر صدها و هزارها روح قرار گرفته ، به بدن كداميك از اينها بر گردد ؟ شبهه معروف " آكل و مأكول " كه مي گفتند همين بود . آنهايي كه مي گفتند روح به اين بدن بر نمي گردد ، روح به عالم آخرت مي رود و عالم آخرت خودش يك عالم جسماني
 است گواينكه مادي نيست ، ديگر از اين اشكال فارغ بودند ، مي گفتند ديگر واقعا به اين بدن كاري نيست . به هر حال از نظر مسأله بقاي شخصيت ، نه اين دسته دچار اشكال مي شدند نه آن دسته ، چون مي گفتند شخصيت ما به روح ماست . ولي فرض اين است كه باز آن فرضيه ها في حد ذاته اشكالات ديگري داشت و آن اين بود كه قرآن در عين اينكه مردن را انتقال روح از اين بدن به عالم ديگر تلقي مي كند ولي در عين حال نص صريح قرآن است كه مردم در قيامت از همين قبرها برانگيخته مي شوند ، اين مسأله را چطور حل كنيم ؟

نقد نظرات مهندس بازرگان

من ، هم درس دينداري را مطالعه كردم ( كه آقاي مهندس بحثي درباره آخرت كرده ا ند ) و هم ذره بي انتها را . راه طي شده را اخيرا نگاه نكردم . خيال مي كنم آنچه در درس دينداري هست با آنچه كه در راه طي شده هست تطبيق مي كند . در درس دينداري طوري مطلب را بيان كرده اند كه با آنچه كه در ذره بي انتها هست متفاوت است . در ذره بي انتها آخرت با مسأله حكومت عنصر سوم توجيه مي شود ولي آنجا چون پاي عنصر سوم [ در ميان ] نيست در واقع ما از همين نظام دنيا خارج نمي ش ويم ، در همين نظام دنيا هستيم

 من حالا قسمتهايي كه در آنجا هست عرض مي كنم ، بعد خود آقاي مهندس توضيح بدهند كه مقصودشان چه بوده است . در اينجا به نظر ما مي رسد كه از نظر بقاي شخصيت اشكال زيادي دارد و نمي شود آن را توجيه كرد .

 بحثي دارند تحت عنوان " اثبات قيامت " كه در واقع بيشتر رفع استبعادات است ولي عنوانش " اثبات قيامت " است . من خودم داخل پرانتز نوشته ام " رفع استبعادات " براي اينكه بدانم مطلب از همين قبيل است . مسائلي را ذكر مي كنند در مقدمه اثبات قيامت يا براي رفع استبعاد قيامت ، يعني يك چيزهايي از همين نظام موجود در دنيا ذكر مي كنند

 يكي مسأله توليد مثل در انسان و ساير موجودات زنده را ذكر مي كنند ، مثل اينكه قدم به قدم مي خواهند [ ذهن ] ما به سوي قيامت [ نزديك شود ] ، مي گويند يك چيزي در اين دنيا وجود دارد و آن مسأله توليد مثل در انسان است ، يعني ما از اينجا مي فهميم كه يك ذره ناچيز در همين دنيا در شرايط مساعد به صورت يك موجود زنده بزرگي در مي آيد . پس معلوم مي شود چنين چيزي الان در اين دنيا وجود دارد كه وارث
 خصوصيات و صفات پدر و مادر خودش است . اين را ما در همين دنيا مي بينيم . بعد بحثي مي كنند كه من فقط تيترهايش را ذكر مي كنم : طبيعت قدرت دارد بر عصاره گيري و خلاصه سازي چند نسل در يك محوطه كوچك كه مقصود همان جرثومه حياتي است و همان سلولي است كه مبدأ تكون نطفه مي شود

. بعد هم بياني دارند كه در طبيعت قانوني هست كه او را حمايت و حفاظت مي كند كه قرآن هم از آن به " قرار مكين " تعبير كرده است . مطلب دوم اين است كه ما در طبيعت خواب و بيداري مي بينيم ، طبيعت مي خوابد بيدار مي شود ، باز مي خوابد بيدار مي شود : خواب و بيداري هاي سالانه اي كه طبيعت دارد ، خواب و بيداري هاي شبانه روزي كه انسان دارد ، خواب و بيداري هاي شش ماه به شش ماهي كه بعضي حيوانها دارند .

ما يك جريان خواب و بيداري در عالم طبيعت مي بينيم و مي بينيم كه قرآن هم تكيه اي دارد بر روي همين خواب و بيداري كه از آن حتي به مرگ و حيات هم تعبير مي كند ، قرآن روي اين خواب و بيداري طبيعت يا مرگ و حيات طبيعت تكيه مي كند . اين هم درست است . بعد مي گويند مرگ يك فرد و توليد مثل نمونه اي است از خواب و بيداري نوع ، يعني همين طوري كه فرد خوابي دارد و بيداري اي ، نوع هم خوابي دارد و بيداري اي . مردن فرد و توليد مثل در واقع خواب و بيداري نوع است .

 مثل اينكه نوع هم مي خوابد و بيدار مي شود ، نوع با مردن بعضي از افرادش به خواب فرو مي رود و با تولد افراد ديگر بيدار مي شود . بعد در ذيل همين عنوان مي گويند كه قيامت يكي از ادوار انقلابات است كه شامل زمين و خورشيد و ستارگان مي شود . مسأله انقلابات را ذكر مي كنند . اصل سوم : " ثبات و بقاي طبيعت " ، همين كه هيچ چيزي معدوم نمي شود ، ماده معدوم نمي شود ، انرژي معدوم نمي شود و اگر معدوم مي شود

 به اين معناست كه اينها به يكديگر تبديل مي شوند ولي آثار باقي مي ماند . اين مسأله بقاي آثار مسأله حسابي است : افراد مي ميرند ولي آثار و مكتسبات آنها در طبيعت باقي مي ماند . اصل چهارم : " نمونه هاي فراوان زنده ماندن يا زنده شدن مرده ها در دنيا " . نمونه هايي ذكر مي كنند كه [ انسانها ] در دنيا يا زنده باقي مي مانند
 و يا مرده اند و زنده مي شوند . آنوقت مثالي ذكر مي كنند از كشت نسجها در آزمايشگاه ، كه از بدن يك موجود زنده يك نسجي را بر مي دارند ( مثل سرطانها ) بعد مي روند آن را كشت مي كنند . يا در مورد زنده كردن مرده ها مي گويند اين در حدي است كه يك كسي كه از
 نظر طبي تقريبا در مرحله مردن است ، بعد مي آيند با يك تزريقاتي يا با تنفسهاي مصنوعي اين مرده را از نو زنده مي كنند و در آخر مي گويند : " . . . تا اين حد توفيق يافته اند كه نه تنها برق زده ها و غرق شده ها و سكته كرده ها را با تنفس مصنوعي و حركات و ضربات و تزريقاتي به هوش و حيات بياورند

 و دستگاه خاموش شده خوابيده قلب و تنفس و غيره را مجددا به كار بيندازند ، بلكه گلوله خورده هاي در جنگ و فوت كرده هاي واقعا مرده را با دميدن اكسيژن و تحريكات دروني و ترميم ضايعات و تعويض خون و غيره حقيقتا زنده كنند و اين سد غير قابل عبوري را كه سابقا ميان موت و حيات تصور مي نمودند از بين ببرند " .

بعد مثال ديگري ذكر مي كنند : " خوابهاي چندين روزه و چندين ماهه مرتاضين در قبر و خوابهاي طولاني تصادفي كه گاه گاه به اشخاصي دست مي دهد و همچنين خواب اصحاب كهف كه در قرآن و در روايات مسيحيها آمده است ، نمونه هاي ديگري از امكان تعطيل طولاني حيات انساني و احياي آن در شرايط مخصوص مساعد مي باشد " . پس معلوم مي شود

 كه در واقع اين فاصله خيلي زيادي كه ما ميان مرگ و حيات قائل هستيم و خيال مي كنيم آن كسي كه مرد ديگر مرد و هيچ ارتباط و اتصالي ميان مردن و زنده شدن نيست ، اين طور نيست ، در واقع مثل اين است كه مردن و زندگي ، هر دو درجات يك حقيقت هستند . اين كسي كه مي رسد به حد صفر يا پايين تر از صفر ، هماني كه ما خيال مي كنيم مرده مرده است ، صد در صد مرده مرده نيست ، باز امكان زندگي براي او هست . بعد فصل ديگري تحت عنوان " امكان قيامت و بهشت و جهنم " بيان مي كنند

 كه در آنجا مسائلي از قبيل تسريع رشد به وسيله تزريق هورمونها و تركيب مواد غذايي و بعد مسأله آثار و مكتسبات و ملكات و تأثير آنها بر روي جمع پيكر و از آن جمله سلولهايي كه بعدا منشا حيات مجدد اين فرد و يا منشا [ حيات ] فرد ديگر به عنوان نسل مي شود ، اينها را ذكر مي كنند و تقريبا به همين جاها مطلب ختم مي شود . در همين فصل " نمونه هاي فراوان زنده ماندن يا زنده شدن " مطلبي است كه بيشتر به بحث " شخصيت " ما مربوط است . من اين مقدار را برايتان مي خوانم :

 " اگر نظرمان را از انسان به حيوانات و به عالم نباتات تعميم بدهيم و اعم حيات را در نظر بگيريم ، نمونه هاي بارزي از زنده ماندن حيات و رشد و تشكيل مجدد آن مي بينيم . در مورد گياهها كه مثال و نظاير بيشمار است از قبيل قلمه زدن ، پيوند زدن ، ريشه خواباندن و غيره . در تمام اين موارد يك قطعه جدا شده از بدن اصلي كه در حكم مرده به شمار مي رود ، در نتيجه قرار گرفتن در محيط مساعد و يافتن خوراك لازم به جنبش و رشد درآمده به تناسب محل ، تغيير شكل مي دهد ( يعني از پوست و ساقه ريشه سر درمي آورد

 و سلول پوست تبديل به سلول ريشه يا گل و غيره مي شود ) و از نو يك بوته يا درخت كامل مانند بوته اصلي ساخته مي شود . در مورد حيوانات ، امروزه ديگر نگاهداري يك نسج جدا شده از حيوان اصلي به حالت زنده در شرايط آزمايشگاهي عمل متداول ساده اي مي باشد و توانسته اند خصوصا در حيوانات ساده و پست ، آن را به توسعه و نشو و نما وا دارند . انسان چون به لحاظ تركيب و تشكيل نسوج در مرحله اعلاي تنوع و پيچيدگي و ظرافت و دقت است ، نتوانسته اند با او عملياتي را كه باغبانها از قديم الايام روي گياهان مي كردند يا زيست شناسان در آزمايشگاهها با حيوانات پست مي نمايند انجام دهند ولي تا اين حد توفيق يافته اند كه نه تنها برق زده ها و غرق شده ها و سكته كرده ها را با تنفس مصنوعي و حركات و ضربات و تزريقاتي به هوش و حيات بياورند و دستگاه خاموش شده . . . " ( 1 ) . ما از مجموع اينها چه نتيجه اي را به دست مي آوريم ؟ در واقع ما بقاي نوع را به دست مي آوريم نه بقاي شخص ، يعني اگر ما تمام اين مقدمات را بپذيريم

و همه را صد در صد قبول كنيم ، به نظر من به آن چيزي كه پيغمبران ما را خبر داده اند ، يك قدم هم نزديك نشده ايم ، چون آنچه كه آنها به ما خبر داده اند اين است كه اي شخص ، اي انسان كه تو مي ميري ، همين تو با همين شخصيتي كه داري ، همين شخص تو كه الان احساس درد و رنج مي كني بايد بداني

 كه در آينده همين شخص خواهد آمد و همين شخص اگر كار خوبي در اينجا كرده محصولش را به صورت يك لذت و سعادت خواهد ديد و اگر كار بدي كرده است به صورت رنج و درد و عذاب و شقاوت خواهد ديد . در اينجا حداكثر اين است كه ما اثبات مي كنيم و مي گوييم چطور شد كه اگر ذره اي از شاخه يك درخت تبريزي را جدا كنند و به زمين قلمه بزنند دو مرتبه درخت

. 1 بقيه تكرار همان حرفهايي است كه گفتيم .

/ 110