مردن ، يك امر وجودي
اين آيه هم نشان مي دهد كه با يك شاعر ( يعني با يك مدرك ) ، با يك متفكر دارند حرف مي زنند . اگر غير از اين باشد مثل اين است كه به چراغي در حالي كه دارد خاموش مي شود و حيات خودش را از دست مي دهد ، بگوييم اي چراغ حالا تو بازگرد ! اين ديگر بازگشتن نيست ، تمام شدن است . بعلاوه ، قرآن همين طوري كه حيات را يك امر وجودي مي داند و رسول و مأمور و فرشته براي آن قائل است ، براي مردن هم فرشته مخصوص و فرشتگان مخصوص قائل است . اگر مردن تمام شدن حيات مي بود ، ديگر اين حرفها كه ما فرستادگان و فرشتگاني داريم و آنها را مي فرستيم كه بگيرند و بياورند معني نداشت . بله ، [ درباره ] هر چه حيات است مي گفت ما فرشتگان خودمان را مي فرستيم ، به اين عالم روزي مي دهند ، حيات مي دهند ، آن ساعتي كه حيات ندادند [ مردن است ] ، مردن يعني حيات ندادن . اما قرآن مسأله امامته را يك امري مافوق مردن و فقدان حيات تلقي مي كند ، يعني آن را يك نوع حيات ، يك نوع انتقال ، يك تطور حيات و تنور حيات تلقي مي كند . " ميرانده شد " مثل اين است كه بگوييم بچه اي از مادر متولد شد ، وضعي تبديل به وضع ديگر شد ، حياتي تبديل به حيات ديگر شد ، نه اينكه حياتي بود و بكلي سلب شد . اينها سلسله آياتي بود كه ما در اين زمينه پيدا كرديم كه دلالت مي كند انسان در فاصله مردن تا روز قيامت از يك نوع حيات كه بعدها حيات برزخي و عالم برزخ اصطلاح شده برخوردار است .دنيا ، برزخ ، قيامت
در آيه ديگر ، قرآن نقل مي كند از زبان اهل قيامت ( همه آنها يا بعضي ) مخصوصا از زبان گنهكاران كه آنها اينچنين مي گويند : " ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنابذنوبنا فهل الي خروج من سبيل " (1) خدايا تو دوبار ما را ميراندي و دوبار ما را احياء كردي ( يعني مرده بوديم و ما را زنده كردي ) " فاعترفنا بذنوبنا " و ما هم به گناهان خودمان اعتراف داريم " فهل الي خروج من سبيل " آيا راهي به بيرون شدن هست ؟ يعني چه اينها در قيامت مي گويند خدايا تو ما را دوباره ميراندي ؟ اگر حساب اين باشد كه آدم بعد كه مرد در يك خواب عميق طولاني فرو مي رود و تنها در قيامت زنده مي شود ، بايد بگويد خدايا تو يك بار ما را ميراندي و يك بار هم زنده كردي ، اما اينجا مي گويد دوبار ميراندي و دوبار زنده كردي . آيا اين منطبق نيست با همين اصل كه واقعا سه عالم هست : عالم دنيا و طبيعت ، عالم برزخ كه وقتي انسان از دنيا به عالم برزخ مي رود ، از اينجا ميرانده مي شود ، نسبت به اين دنيا ميرانده شده است ، نسبت به عالم برزخ احياء و عالم قيامت كه باز نوعي ميراندن از برزخ است و احياء در قيامت ؟
مسأله روح در قرآن
غير از اين ، آياتي كه راجع به خود مسأله روح در قرآن است [ بر حيات پس از مرگ ] دلالت دارد و به آنها هم مي شود استناد كرد . افرادي كه مي گويند اصلا مسأله روح در قرآن نيامده ، به آنها بايد گفت پس اين آيات به نظر شما چيست ؟ ما روح را به چه مي گوييم ؟ اولا ما به لفظ روح كار داريم كه خود لفظ روح هم به اين معنا در قرآن استعمال شده است . البته لفظ روح در قرآن منحصر به اين نيست ، به حقايقي گفته شده كه همه آنها از سنخ روح اند ، يعني قرآن به يك سلسله حقايق كه همه مافوق جسم و جسماني هستند روح اطلاق مي كند ، به وحي از آن جهت روح مي گويد كه يك كيفيت جسماني نيست ، به روح القدس از آن جهت روح مي گويد كه يك كيفيت جسماني نيست ، به امر خودش از آن جهت روح مي گويد كه يك كيفيت جسماني نيست ، وجه مشترك روح گفتن به همه اينها همين است كه از سطح اين دنيا پيدا نشده ، از بالاي اين دنيا به اين دنيا آمده است ، " و نفخت فيه من روحي " ( 2 ) است ، هر وقت در اين دنيا پيدا شده از متن دنيا پيدا نشده ، آن را از دنياي ديگر به اين دنيا آورده اند .. 1 مؤمن / . 11 . 2 حجر / . 29