اثبات روح در نهج البلاغه
چند خطبه مفصل در نهج البلاغه داريم كه يكي از آنها به نام خطبه " الغراء " معروف است . در اين خطبه مثل ساير خطبه هاي مفصل موضوعات مختلفي هست : توحيد و غير توحيد و مواعظ ، و از آن جمله در مواعظ ، حضرت مسأله مرگ و مردن را يادآوري مي كند و وضع شخص در حال احتضار را ، آن وقتي كه در حال جان دادن است و اقاربش اطرافش را گرفته اند و مأيوسند و گريه مي كنند و او قسمتي از حواسش تعطيل شده و قسمتي از حواسش كار مي كند . تعبير حضرت اين است : " فهل دفعت الاقارب او نفعت النواحب و قد غودر في محلة الاموات رهينا " آيا نزديكان مي توانند از او دفاع كنند يا اين نوحه گري ها سودي به حال او مي بخشد پس از آنكه او در محله اموات ( قبرستان ) گرو واقع شد " و في ضيق المضجع وحيدا " در تنگناي گور تنها ماند " قد هتكت الهوام جلدته " حشرات زمين پوستش را پاره پاره كردند " و ابلت النواهك جدته و عفت العواصف آثاره " هلاك كنندگان كارهاي جدي او را از بين بردند ، بادهاي تند آثار و ساختمانهاي او را از بين بردند " و محا الحدثان معالمه " نشانه هايي كه در دنيا از خودش باقي گذاشته بود ، حوادث روزگار همه را محو كرد " و صارت الاجساد شحبة بعد بضتها " بدنها پس از آن طراوت ، پوسيده و خاك شده مي شود " و العظام نخرش بعد قوتها " استخوانهاي او پوسيده مي شود پس از آنكه يك روزي نيرومند بود " و الارواح مرتهنة بثقل اعبائها " ( اينجا مقارنه اي شده ميان اجساد و ارواح ) بدنها و استخوانها در قبرپوسيد ولي روحها در گرو سنگيني كارها و اعمال خودش است " موقنة بغيب انبائها " در حالي كه يقين كرده است به خبرهاي غيبي كه در دنيا به او مي دادند و آن وقت باور نمي كرد ، حالا يقين پيدا كرده كه آنچه گفته اند راست بود . " لا تستزاد من صالح عملها و لا تستعتب من سيي ء زللها " ( 1 ) در آن وقت به او نمي گويند يك مقدار عمل صالح بيشتر كن ، چون ديگر آنجا جاي عمل نيست و كارهاي بدي هم كه كرده است ، ديگر اينجا فايده ندارد كه بگويد ببخشيد و توبه و استغفار مي كنم ، فايده اي ندارد . غرضم اين دو جمله است كه مي فرمايد: " صارت الاجساد شحبة بعد بضتها " بدنها ، استخوانها پوسيده است ولي روحها در گرو اعمال هستند، در حالي كه در آنجا يقين كرده اند به چيزهايي كه در دنيا يقين نمي كردند . [ آيا ] اين درست نمي رساند كه در نظر اميرالمؤمنين مسأله روح يك مسأله است و مسأله جسد مسأله ديگري ، آدم وقتي كه مرد بدنش مي پوسد و روحش در دنياي ديگري باقي است ، آن وضعي دارد و اين وضعي ؟ خطبه 107 هم راجع به ميت در حال احتضار است ، مي فرمايد : " يردد طرفه بالنظر في وجوههم " در حال احتضار چشمهايش را اين طرف و آن طرف بر مي گرداند ،به چهره بازماندگانش نگاه مي كند . در نهج البلاغه اين طور آمده كه گوشش نمي شنود . از جمله هاي اينجا شايد جاي ديگر هم استفاده شود كه ميت در حال احتضار ، گوشش زودتر از چشمش از كار مي افتد . حالا من نمي دانم چه فلسفه اي دارد و چگونه است ؟ " يري حركات السنتهم و لا يسمع رجع كلامهم " مي بيند [ اطرافيان ] زبانهايشان حركت مي كند اما صدايشان را نمي شنود . " ثم ازداد الموت التياطا " باز مرگ چنگهاي خودش را بيشتر فرو مي برد " فقبض بصره " ديد را هم از او مي گيرد " كما قبض سمعه " همچنانكه شنوايي را از او گرفته بود " و خرجت الروح من جسده " و روح از جسد او بيرون مي رود . " فصار جيفة بين اهله " بعد از آن يكمرتبه همين انسان موجود زنده به يك مردار در ميان خانواده تبديل مي شود . بعد از تعطيل حواس [ آيا ] از اين تعبير " و خرجت الروح من جسده " استنباط نمي شود كه از نظر اميرالمؤمنين ماهيت حقيقي مرگ ، خروج روح از بدن است ؟ خطبه مختصر ديگري هست كه حضرت راجع به توصيف ملك الموت سخن
. 1 نهج البلاغه ، خطبه . 81