تكامل موجودات زنده - معاد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معاد - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

 ( يعني قطع نظر از خصوصيتهايي كه در هر جسم مشاهده مي شود ) يك امر يكنواخت است و در همه اشياء مشابه . اما در عين حال ، اشياء داراي خاصيتها و اثرهاي مشابه نيستند . در درجه اول سراغ عناصر مي رفتند كه با اينكه عناصر در جرميت و جسميت با يكديگر اشتراك دارند ، چرا در خاصيت اختلاف دارند ؟ پس ناچار هر عنصري در عين اينكه جسم و ماده است ، بايد يك چيزي داشته باشد كه در عنصر ديگر نيست ، كه همان چيز مبدأ اثر جداگانه براي اين عنصر نسبت به ساير عناصر شده است

 . آن چيز را به اعتبار اينكه مبدأ يك خاصيت و اثر است " قوه " مي ناميدند ، منتها اينجا به يك تحليل به اصطلاح فلسفي هم دست مي زدند و مي گفتند خود آن قوه نمي تواند يك چيزي باشد عين اين جسم و جرم ، به اين معنا كه آن هم جرم و جسم ديگر در داخل اين [ جسم باشد ] كه با همديگر مخلوط شده باشند ، چون اگر آن هم يك جرم و جسم ديگر باشد مثل همه جرمها و جسمهاي ديگر ، همان خاصيت مشابه آنها را بايد داشته باشد . پس طبعا يك چيز ديگري است . آنوقت باز خود آن چيز ديگر ، خاصيت جرم و جسم است ؟ اگر خاصيت اين امر مشترك باشد ، باز در همه جا يكسان است . پس خاصيت اين هم نيست ، يك چيزي است در عرض آن ، حالا مي خواهيد تعبير كنيد بگوييد يك عنصر جداگانه اي است در عرض عنصر جسم البته عنصر نه به معناي مصطلح معروف يعني يك واقعيتي است غير از واقعيت جسم . بعد با يك حساب ديگري مي گفتند كه آن چيز ، جدا از جسم هم نمي تواند باشد ، نه يك چيزي كه از آن جدا و بيرون است .

در عين اينكه غير اين جسم است ، با جسم اتحاد وجودي دارد ، كه اين مسأله اتحاد وجودي را تقريبا مي شود به يك شكل ديگري تعبير كرد ، بايد گفت كه بعد ديگري از ابعاد اين موجود است ، يعني اين موجود مثل اين است كه يك موجود چهار بعدي ( يعني چهار جنبه اي ) باشد : طول و عرض و عمق ، يكي ديگر هم " قوه " است كه با اين [ موجود ] متحد است ، يك وجود عليحده اي ندارد ، و طبعا اگر ما جسم را يك جوهر دانستيم ، آن قوه هم مثل خود جسم ، جوهر خواهد بود يعني عرض و خاصيت نيست

. در نحوه بررسي اي كه در اين كتاب شده است ، تقريبا از نظر تحليل همان تحليل است ولي با يك حساب ديگري ، به اين معنا كه ماده و انرژي هر كدام عنصر جداگانه اي تلقي شده اند و آن عنصر - كه دخالت آن ضروري تشخيص داده شده است - به عنوان عنصر سوم است . همان طوري كه قدما حساب يك واقعيت - كه
 واقعيت ماده بود - بيشتر در دستشان نبود ، مي گفتند كه آن يك واقعيت براي توجيه جهان كافي نيست ، ايشان مي گويند كه ايندو واقعيت ماده و انرژي براي توجيه جهان كافي نيست و اگر جهان ، جهان تنها دو واقعيتي مي بود ، اين اختلافات سطحي اي كه در جهان به شكلهاي متعددي پيدا مي شود كه بعضي از آنها را در گذشته گفته ايم و بعضي را هم الان عرض مي كنيم قابل توجيه نبود .

تكامل موجودات زنده

يكي از آن مسائلي كه به اصطلاح ايشان با دو عنصري بودن جهان يا به قول قدما با مادي خالص بودن جهان قابل توجيه نيست ، مسأله تكامل موجودات زنده است . حالا عبارت را مقداري مي خوانم : " تكامل موجودات زنده و تطور آنها كه از مظاهر حيات و از افتخارهاي كشفيات علمي جديد است ، شاهد بارز ديگري از عدم اجراي اصل آنتروپي ( اصل كهولت ) و عجز دستگاه دو عنصري است ، زيرا تكامل به طور كلي سير موجودات زنده ( فرد يا نوع ) به سوي استقلال ، ايجاد ، تفصيل ، تمايز ، تقويت ، تكميل و كليه احوال و اعمالي است كه آنتروپي كلنگ تخريب يا لا اقل تضعيف آنها را در دست دارد و مأمور زوالشان مي باشد " . اصل مطلب از نظر ما مطلبي است مورد قبول . همين طور است ، ما معتقديم كه تكامل نشان دهنده يك نيروي خاصي است كه ماده و جسم از آن جهت كه ماده و جسم است اگر نيروي ديگري با آن توأم نشده باشد براي توجيه آن كافي نيست . منتها چيزي كه اينجا هيچ دخالتي در مطلب ندارد ، اين مسأله است كه آيا آن كه در تكامل دليل است تكامل فردي است

 يا تكامل نوعي يا هر دو ؟ به نظر مي رسد تكاملي كه امروز به نام تكامل انواع و تبدل انواع شناخته شده است ، هيچ تأثيري در اين استدلال ندارد ، يعني بود و نبود تبدل انواع در دلالت اصل تكامل هيچ تأثيري ندارد . آن كه براي ما در اينجا دليل است تكامل فرد است نه تكامل انواع . تكامل انواع ، بود و نبودش در اين قضيه هيچ تأثيري ندارد ، چرا ؟

 در تكامل فرد ، همين كه فرض كنيد يك فرد يك گياه ، يك دانه اي ، يك نهالي به صورت يك درخت در مي آيد يا يك هسته به صورت يك گل و به صورت يك درخت در مي آيد و يا يك نطفه به صورت يك انسان و يك حيوان بزرگ در مي آيد ، [ در تمام اين موارد ] اين سؤال را البته در شكل قدمايي اش طرح مي كنند :

 چه حسابي در كار است كه موجود زنده از اولي كه به وجود مي آيد شروع به خرابي و شروع به پيري نمي كند ؟ به عبارت ديگر ، هر ماشيني كه ساخته مي شود ، نوترين و سالمترين و نيرومندترين روز آن ماشين ، روزي است كه ساخته شده و از كارخانه در آمده است . هر يك روزي كه بگذرد و به هر اندازه كه كار كند رو به كهنگي و فرسودگي مي رود

. ولي در موجودهاي زنده اين طور نيست . موجود زنده در ابتدا كه به وجود مي آيد ، روز اول كهنگي اش نيست ، لا اقل تا يك مقدار زيادي رو به نوتر شدن و رو به رشد مي رود و دائما خودش را رشد مي دهد و تقويت مي كند و بر تجهيزات خودش مي افزايد و حال آنكه اگر فقط همان ساختمان مادي و جسماني خودش بود ، بايد از روز اول به سوي زوال و كهنگي و فرسودگي برود .

 ممكن است شما بگوييد كه هر موجود زنده اي در عين اينكه به سوي رشد و تكامل مي رود ، در عين حال باز به نوعي به سوي كهنگي و فرسودگي مي رود . مي گوييم در عين حال ، در يك جهت رو به تكامل مي رود ، همين تكامل چرا ؟ اين بالاخره حكايت مي كند از يك نيرويي كه اين موجود را به سوي تكامل مي برد

. اين ، نماينده يك نيرويي است در اين شي ء كه آن نيرو پيشبرنده است . اين حالت كه در فرد وجود دارد چون تكامل انواع هم از فرد شروع مي شود ديگر فرق نمي كند كه اين فرد در يك قالب ثابتي تكامل پيدا كند ، مثلا اين فرد خزنده در همين قالب ثابت تكامل پيدا كند يا نه ، به اين معنا كه به آن حد پدر و مادرش كه رسيد ، به حد نوعش كه رسيد ، آنجا متوقف شود يا چهار قدم هم از حد جد خودش و پدر و مادر خودش بالاتر برود و در نسل خودش هم اين اثر را بگذارد به طوري كه نسل او هم كه بعد مي آيد چهار قدم بالاتر برود ، بلكه او هم چهار قدم از نسل پيش خودش بالاتر برود . اين جهت كه نسلهاي بعدي از نسلهاي پيشين قدمي جلوتر رفته باشند يا نرفته باشند ، در اصل اين استدلال تأثيري ندارد

. آنچه كه در اين استدلال تأثير دارد تكامل فرد است ، اعم از اينكه تكامل نوع صورت بگيرد يا تكامل نوع صورت نگيرد . واقعا مسأله تكامل از نظر قدما يك مسأله ماوراء الطبيعي است . وقتي مي گويم

 " ماوراء الطبيعي " ( 1 ) مقصودم اين است كه حكايت مي كند از يك جنبه ماوراء الطبيعي يعني ماوراء جسم و ماده در درون اشياء . اين هم خودش مطلبي است كه از نظر ما مطلب قابل قبولي است .

پيدايش انسان

مثال پنجم خصوص پيدايش انسان است : " يكي از مراحل تكامل عمومي جانوران به عقيده داروين پيدايش انسان است . . . تئوري داروين ديگر به صورت اوليه طرفدار ندارد . علاوه بر قوانين تناسب با محيط ، تنازع در بقاء و انتخاب اصلح كه پايه هاي تطور دارويني است ، دانشمندان بعدي پايه چهارمي نيز به نام " جهش " وارد كرده اند كه خيلي به بحث و نظر ما نزديك است و كليدي محسوب مي شود . مراد آنكه نظريه دو عنصري و قوانين تطور و تكامل ، بدون استمداد و اقرار به پيشامدهاي پيش بيني نشده يعني جهشهايي كه يا بايد معلول تصادف باشد و يا اثر دخالت يك عامل و عنصر ثالث ، نمي تواند ظهور انسان را به روي صحنه جهان توجيه و تعليل كند " . اين هم البته مطلب خوبي است ، فقط چيزي كه ما اينجا اضافه مي كنيم اين است كه اگر فرض كنيم اصل جهش هم كه اصل بسيار ارزنده اي از نظر الهيون است نبود ، و ما بوديم و همان اصل تناسب با محيطي كه داروين در ميان اصول ديگر خودش آورده است ، باز براي ما خيلي ارزش داشت و كافي بود

. " تنازع در بقا " في حد ذاته يك اصل تقريبا عادي و طبيعي است ، جنبه فوق العادگي ندارد . " انتخاب اصلح " هم كه در واقع انتخاب نيست ( باقي ماندن و غربال شدن اصلح است از غير اصلح ) آن هم تقريبا يك امر عادي است و با قوانين عادي و طبيعي و مادي عالم سازگار است .

. 1 هميشه افراد از " ماوراء الطبيعي " يك نوع تصور خاصي دارند ، مثل اينكه شيئي از بيرون وجود اين اجسام مي آيد و يك دخالتي مي كند .

/ 110