بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
جعفر را مىگويد. گفتم: او را برجاى نهادم، در حالى كه با همسالان خود، مشغول بازى است.گفت: «مقصودم او نبود. منظورم بزرگ شما اهل بيت است». گفتم: او را برجاى نهادم، در حالى كه براى درختان خرماى فلان قبيله، آب از چاه مىكشيد و قرآن مىخواند.گفت: «اى عبد اللّه! بر تو باد قربانى كردن شتران، اگر آن را از من كتمان كنى! آيا هنوز در دل، خيال خلافت دارد؟». گفتم: آرى.گفت: «آيا مىپندارد كه پيامبر خدا به او تصريح كرده است؟». گفتم: آرى و برايت مىافزايم كه از پدرم درباره ادّعاى على پرسيدم. گفت: راست مىگويد.عمر گفت: «پيامبر خدا گفتار ناتمامى درباره على داشت كه چيزى را اثبات نمىكند و دستاويزى به دست نمىدهد و بىگمان، مدّتى در كارش درنگ و تأمّل كرد و در بيمارىاش مىخواست به نام على تصريح كند؛ امّا من از بيم [فتنه] و به خاطر حفظ اسلام، مانع شدم و به پروردگار كعبه سوگند، قريش، هرگز بر او گِرد نمىآمدند و اگر خلافت را به دست مىگرفت، اعراب از همه سو بر او مىشوريدند. چون پيامبر خدا فهميد كه من منظورش را مىدانم، پس خوددارى ورزيد و خداوند، جز از وقوع آنچه خود، مقدّر و حتمى كرده، ابا دارد». 1 شرح نهج البلاغة: 12/20، كشف اليقين: 462/562، كشف الغمّة: 2/46.