بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
پس، دامن از خلافت بر كشيدم و از آن، روى پيچيدم و نيك انديشيدم كه يا بى ياور بستيزم و يا بر اين تيرگى و ظلمت، شكيب ورزم؛ ظلمتى كه در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خُردسالانْ پير گردند و مؤمن، تا لحظه ديدار پروردگارش، در آن به رنج و زحمت باشد.ديدم شكيبايى خردمندانهتر است. پس با خارى در چشم و استخوانى در گلو و با آن كه ميراثم را تاراجرفته مىديدم، شكيب ورزيدم تا آن كه اوّلى به راه خود رفت [و مُرد] و خلافت را پس از خود به فلان سپرد.[سپس امام عليه السلام به شعر اَعشى، تمثّل جست]:*چه قدر تفاوت است ميان اكنون كه [آواره] بر پشت شترانم * و روزى كه در كنار حيّان، برادر جابر، غنوده بودم!شگفتا كه او (ابو بكر) در حياتش درخواست مىكرد كه وى را از خلافتْ معاف دارند؛ امّا براى پس از وفاتش، آن را به ديگرى سپرد! چه سفت و محكم به پستان خلافت چسبيدند و آن را ميان خود قسمت كردند [، دوشيدند و نوشيدند]!سپس آن را به جايى ناهموار و جانفرسا و پر گزند درآورْد و در اختيار كسى قرار داد كه پى در پى مىلغزيد و پوزش مىطلبيد و همراهش سوارى را مىمانْد كه بر مَركبى چموش است [كه] اگر مهارش را محكم كِشد، بينىاش پاره گردد و اگر رهايش كند، بجَهد و سرنگونش سازد.به خدا سوگند، مردم در نتيجه [كارهاى او [به انحراف و چموشى و رنگ به رنگ شدن و كجروى دچار گشتند و من، با وجود آن كه زمانش طولانى و آزردگىاش سخت بود، شكيب ورزيدم، تا آن كه او (عمَر) نيز به راه خود رفت و در گذشت و خلافت را در ميان گروهى نهاد و مرا يكى از آنان پنداشت.خدايا، چه شورايى! چه وقت در برترى من بر اوّلىِ آنها (ابوبكر) ترديد افتاد كه اكنون با اينان برابر شمرده مى شوم؟!