بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
مىانگاشتم و آنگاه مىديديد كه دنيايتان، نزد من، خوار است و به اندازه آب عطسه بزى نمىارزد.مىگويند: چون سخن به اين جا رسيد، مردى عراقى نزديك رفت و نامهاى به امام عليه السلام داد. گفته شده كه در آن، پرسشهايى (خواستههايى) بود كه پاسخ آنها را مىخواست.پس، امام عليه السلام بدان نگريست و چون از خواندن آن فارغ شد، ابن عبّاس گفت: اى امير مؤمنان! كاش دنباله سخن را ادامه دهى.امام عليه السلام گفت: هيهات، ابن عبّاس! [چنين چيزى ناشدنى است]. آن، شِقْشِقهاى 1 بود كه بيرون آمد و به جاى خود باز گشت.ابن عبّاس مىگويد: به خدا سوگند، هرگز بر هيچ سخنى، چنان كه بر اين سخن افسوس خوردم، افسوس نخوردم كه چرا نشد امير مؤمنان، سخن خود را به آن جا كه مىخواست، برسانَد 2 ! 3 1 - شِقشِقَه، پاره گوشتى است كه شتر به هنگام بانگ زدن ، از گوشه دهانْ بيرون مىدهد و درنگ آن در بيرون از دهان، بسيار كوتاه است.2 - ر.ك: ج 7، ص 107 (خطبه امام، پس از كشته شدن محمّد بن ابى بكر) و ص 108 (نامه سرگشاده امام به امّت اسلام، پس از اشغال مصر).3 - نهج البلاغة: خطبه 3، الإرشاد: 1/287، معانى الأخبار: 361/1، علل الشرائع: 150/12 .