خصلتى است كه گمان نمىكردم يكى از عربها مرا بدان
وادار نمايد.آنگاه [كارزار را [شروع كرد و با شمشير بر سرِ على عليه السلام
زد. اميرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما
[شمشير [سپر را بُريد و بر سرش نشست.على عليه السلام بدو فرمود: «اى عمرو! آيا تو را بس نيست كه با
تو كارزار مىكنم و تو جنگاور عرب هستى كه از ياورْ
كمك گرفتى؟».عمرو به پشت سرش نگاه كرد. اميرمؤمنان، به سرعت
ضربهاى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع كرد.
گَرد و غبارى از ميان آنان بلند شد.منافقان گفتند: على بن ابى طالب، كشته شد.سپس گَرد و غبار خوابيد و نگاه كردند. در اين هنگام،
امير مؤمنان را بر روى سينه عمرو ديدند كه ريش او را
گرفته و مىخواهد سر او را از تن جدا كند. سپس سرش
را بُريد و آن را گرفت و به سوى پيامبر خدا آمد، در حالى
كه بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از
شمشيرش خون مىچكيد، و در حالى كه سرِ عمرو در
دستش بود، چنين رجز مىخواند:*«من، على و پسر عبدالمطّلبم *
مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».آنگاه پيامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نيرنگ
كردى؟».گفت: بلى اى پيامبر خدا! جنگ، نيرنگ است. 1
9 / 6
اخلاق جنگ
الف ـ پرهيز از آغاز كردن پيكار
1788.تاريخ الطبرى ـ به نقل از جندب ازدى ـ: بهدرستى كه در هر جا كه با
تفسير
القمّى: 2/183، بحارالأنوار: 20/226.