فصل يازدهم: فرو ايستادن جنگ
11 / 1
نيرنگِ شب
2569.وقعة صِفّين ـبه نقل از عمّار بن ربيعه ـ:على عليه السلام به خطبه ايستاد و پس از سپاس و ستايش خداى گفت: «اىمردم! كار براى شما و دشمنتان بدينجا رسيد كه ديديد و ايشان را جز
نَفَسِ واپسين نمانده است. كارها هر گاه روى آوَرَند، مىتوان پايانشان
را از آغازشان سنجيد. آن قوم با انگيزهاى جز ديندارى، برابرِ شما
ايستادند تا اين كه ايشان را بدينسان درمانده كرديم. صبحگاهِ فردا من
به آنان يورش مىبرم تا نزد خداىبه داورىشان كشانَم».اين خبر به معاويه رسيد. پس عمرو بن عاص را فرا خواند و گفت:
اى عمرو! جز اين نيست كه تنها همين يك شب باقى مانده تا على بر ما
بتازد و كار را يكسره كند. تو چه مىانديشى؟گفت: مردان تو ياراىِ برابرى با مردان وى را ندارند و تو، خود نيز
همانند او نيستى. او براى چيزى با تو مىجنگد و تو براى چيزى ديگر با
او مىجنگى. تو خواهانِ بَقايى و او خواستار فنا در راه خدا است.
عراقيان بيمناكاند كه تو