بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آنگاه كه على عليه السلام به كوفه درآمد، ايشان با وى درنيامدند و به روستاى «حَروراء» رفتند. دوازده هزار تن از ايشان بدان درآمدند و منادىِ آنان ندا در داد: فرمانده جنگ، شَبَث بن رِبْعى تَميمى است و امام جماعت، عبداللّه بن كَوّاء يَشكُرى؛ و پس از پيروزى، كار به شورا برگزار مىشود و بيعت، از آنِ خداىاست؛ و در ميان ما امر به معروف و نهى از منكر جريان خواهد داشت...چون على عليه السلام به كوفه درآمد و خوارج از وى جدا شدند، شيعيان نزد او پايدار مانده، گفتند: بر عهده ما بيعتى ديگر باره است. با هر كه تو دوستى ورزى، دوستيم و با هر كه دشمن باشى، دشمنيم.خوارج گفتند: شما و شاميان، همانند اسبانِ مسابقه، به سوى كفر سبقت گرفتيد. شاميان بنا به دلخواه و نادلخواه خود، با معاويه پيمان بستند و شما نيز با على بيعت كرديد، بر اين پايه كه دوستارِ دوست او و دشمنورز با دشمن اوييد.پس زياد بن نضر به ايشان گفت: به خدا سوگند، على هرگز دست خويش را به بيعت نگشود و ما با وى بيعت نكرديم، مگر بر پايه كتاب خداى و سنّت پيامبر او؛ امّا آنگاه كه شما با وى به مخالفت برخاستيد، شيعيانش نزدش آمدند و گفتند: ما دوستار آن كسيم كه تو با وى دوستى و دشمن آن كسيم كه تو با وى دشمنى. ما نيز چنين هستيم و على بر حق و هدايت است؛ و هر كه با وى مخالفت ورزد، گمراه و گمراهكننده است. 1 تاريخ الطبرى: 5/63 و64، الكامل فى التاريخ: 2/393 ، أنساب الأشراف: 3/114.