بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تاريخى نشان مىدهد كه اكثريت قاطع سپاه امام عليه السلام از جنگ خسته شده بودند. علاوه بر اين، مىدانستند كه اگر پيروز هم شوند، مانند جنگ بصره، غنيمتى نصيبشان نخواهد شد و انگيزهاى براى ادامه جنگ نداشتند. از اينرو، وقتى عَدىبن حاتم به امام عليه السلام پيشنهاد ادامه جنگ داد و گفت: اى امير مؤمنان! آيا تا پاى جان مقاومت نكنيم؟على عليه السلام فرمود: «نزديك شو».وى نزديك شد. على عليه السلام دهان خود را نزديك گوش وى آورد و فرمود:ببين! همه آنانى كه با من هستند، نافرمانىام مىكنند، ولى معاويه در جمعى است كه بعضى از وى اطاعت مىكنند و بعضى ديگر نافرمانى.قاريان كوفه كه نقش عمدهاى در سپاه امام عليه السلام داشتند، از اين گروه (اكثريت خسته) بودند و بهدليل موقعيتى كه درميان مردم كوفه داشتند، در اين فضا كارگردان صحنه شدند. امّا آنان به دليل جهل و ابتلا به بيمارى خودبينى و عُجب نتوانستند بفهمند كه قرآن بر نيزه افراشتن شاميان، نيرنگى است براى توقّف جنگ و پيشگيرى از شكست قريب الوقوع خود. پيوند «تَعَمُّق (تندروى دينى)» با «جهل» و «حماقت» در اين عابدان جاهل، موجب شد تا امامِ خود را وادار به پذيرش حكميت كنند. 1 در اين ميان، آنچه قاريان را در تصميم احمقانه خود تقويت كرد و نيرنگ معاويه را در توقّف جنگ و ايجاد اختلاف در سپاه امام عليه السلام به ثمر رساند ـ همانطور كه قبلاً اشاره شد ـ نقش كسانى بود كه با امامِ خود به نفاق كار مىكردند و بعضا به وعدههاى معاويه دل خوش داشتند. سردسته اينان، اشعث بن قيس بود. او از قبيله كِنْده از مردم جنوب عربستان (يمن) است كه در سال دهم هجرت با تنى چند از ر.ك: ص 301 (پژوهشى درباره مارقين و ريشههاى انحراف آنان).