بزرگ سياسى و دينى بود كه امام عليه السلام نمىتوانست به آن تن در دهد:
الف ـ پذيرفتن خطا در رهبرى
نخستين درخواست خوارج اين بود كه امام عليه السلام بپذيرد كه دررهبرى و فرماندهى سپاه در ارتباط با پذيرش حكميّت خطا كرده است.
امّا امام عليه السلام نمىتوانست خود را خطاكار اعلام كند؛ زيرا: حَكَم قرار دادن
براى حل اختلافات، نه تنها خطا نيست، بلكه موردتأييد قرآن است.
تنها ايراد اين است كه حكميّت در اين ماجرا برخلاف حكمت و
سياست بود و امام عليه السلام نيز اين نكته را صريحا اعلام كرده بود؛ ولى آنان
خود نپذيرفتند و حكميت را بر امام عليه السلام و سپاه كوفه تحميل كردند.علاوه بر اين، امام عليه السلام مىخواست بهگونهاى كه خوارج قانع شوند،
استغفار نمايد؛ اما اشعث نگذاشت و مىخواست امام عليه السلام بهگونهاى به
خطا اعتراف نمايد كه حيثيت و اعتبار رهبرى او خدشهدار گردد.
ب ـ نقض عهد
برفرض كه امام عليه السلام به خطاى خود اعتراف مىكرد، خوارجدرخواست ديگرى داشتند كه پيماننامه سپاهيان كوفه و شام نقض
شود؛ امّا از ديدگاه امام عليه السلام وفادارى به پيمان يكى از اصول بين المللى
اسلام است كه بههيچ بهانهاى نبايد نقض شود و لذا در عهدنامه
معروف خود به مالك اشتر نوشت:و إن عَقَدتَ بَينَكَ و بَينَ عَدُوِّكَ عُقدَةً أو ألبَستَهُ مِنكَ ذِمَّةً فَحُط عَهدَكَ بِالوَفاءِ،
وَ ارعَ ذِمَّتَكَ بِالأَمانَةِ، وَ اجعَل نَفسَكَ جُنَّةً دونَ ما أعطَيتَ؛ فَإِنَّهُ لَيسَ مِن
فَرائِضِ اللّهِ شَيءٌ النّاسُ أشَدُّ عَلَيهِ اجتِماعا ـ مَعَ تَفَرُّقِ أهوائِهِم وتَشَتُّتِ آرائِهِم
مِن تَعظيمِ الوَفاءِ بِالعُهودِ، وقَد لَزِمَ ذلِكَ المُشرِكونَ فيما بَينَهُم دونَ
المُسلِمينَ؛ لِمَا استَوبَلوا مِن عَواقِبِ الغَدرِ. فَلا تَغدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ، و لا تَخيسَنَّ
(تَحبِسَنَّ)