مىشود و تكذيب مىكند و به خاطر نادانىاش مىگويد: «اين را نمىشناسم» و
«فكر نمىكنم كه چنين باشد» و «گمان نمىبرم كه وجود داشته باشد» و «كجا
چنين چيزى است؟». همه اينها به علّت اعتماد به نظر خود و ناآگاهى از مقدار
جهالتش است و به علّت مشتبه شدن كار، از آنچه معتقد است، جدا نمىشود و
بهره نمىبرد و حق را منكر مىگردد و در نادانى متحيّر مىماند و از دانشجويى
سر بر مىتابد.
سه. تكفير و متّهم ساختن
از جمله ثمرات تلخ و زيانبار تندروىهاى از سر جهل وافراطگرىهاى بىبنياد و تعمّق در دين و خود محورىهاى زاييده از
آن، متّهم ساختن ديگران به بىدينى است. سطحىنگرانِ جامد و
خودپسند كه خود و چگونگى رفتار خود را معيار حق گرفتهاند، سريع
و بدون هيچ پايه و بنيادى درباره ديگران داورى مىكنند و چوب تكفير
را بر سر هر آنكه چون آنها نمىانديشد، فرود مىآورند.خوارج، چنين بودند. آنها كه خودْ حَكَميّت را بر امير مؤمنان تحميل
كرده بودند، بدون اينكه اندكى فرصتِ انديشيدن بر خود روا دارند و
در آنچه به وجود آوردهاند، تأمّل كنند، چوب تكفير را فراز آوردند و
على عليه السلام را كه تبلور ايمان و تجسّم عينى حقمدارى و جلوه والاى
الهىنگرى بود، تكفير كردند، و شگفتا كه به قتل هر كه بر اين باور نبود،
فتوا دادند و كسانى را بدينجهت از دم تيغ گذراندند. 1 آنان در اين راه همى پيش رفتند و تكفير را قانونمند كردند و هر
آنكه را مرتكب كبيره مىشد، كافر مىدانستند. از اين روى در يكى از
جنگها وقتى از فرمانده خود كه «قطرى» نام داشت ، پرسيدند كه
جنگ خواهد كرد يا نه و او جواب منفى داد و بعد تصميم به جنگ
گرفت، سپاهيان گفتند كه او دروغ گفته و كافر شده است.
از جمله عبد اللّه
بن خباب بن اَرَت را كه داستانش مشهور است (ر. ك: ح 2692).