بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سپس به صفها رسيديم و پرچمها و بارها را، چنان كه بود، يافتيم. على عليه السلام فرا پشت من آمد و مرا دور كرد. آنگاه گفت: «اى برادر اَزدى! آيا حقيقت برايت روشن شد؟».گفتم: آرى، اى امير مؤمنان!گفت: «پس خود دانى و دشمنت!».پس يكى را كشتم و از پس آن، ديگرى را. سپس با مردى ديگر در افتادم و به هم ضربه زديم و هر دو فرو افتاديم. يارانم مرا با خود حمل كردند و باز پس كشيدند. هنگامى كه بهبود يافتم، آن جماعت از ميان رفته بودند. 1 2711.شرح نهج البلاغة: آنگاه كه على عليه السلام به سوى خوارج روان شد، يكى از پيشقراولان، دوان دوان خود را به على عليه السلام رساند و گفت: اى امير مؤمنان، مژدهات باد!گفت: «مژدهات چيست؟».گفت: آن جماعت، هنگامى كه خبر رسيدنت را دريافتند، از نهر برگذشتند. پس تو را مژده باد؛ زيرا خداوند، آنان را در اختيار تو نهاده است.على عليه السلام به وى گفت: «خدا را، آيا آنها را ديدى كه بگذرند؟».گفت: آرى.پس على عليه السلام او را سه بار سوگند داد و او هر بار گفت: آرى.سپس على عليه السلام گفت: «به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نكردهاند و هرگز عبور نخواهند كرد و اين سوى آب، هلاك خواهند گشت. سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جبنده را آفريد، ايشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسيد، جز آن كه خداوند، آنان را بكشد. و هر كه دروغ گويد، ناكام است!». الإرشاد: 1/317، إعلام الورى: 1/339. نيز، ر. ك: الكافى: 1/345/2.