وا نهادى و بر ياورانش طعن زدى. پس نظرم از تو برگشت. امّا مخالفت
تو با على، كار را بر من آسان كرد و آن لغزشهايت را از نظرم محو
ساخت. پس ـ خدايت رحمت كناد ـ براى پاس داشتنِ حق خليفه
مظلوم، ما را يارى كن، كه من خواهان فرمان راندن بر تو نيستم؛ بلكه
فرمانروايى را از آنِ تو مىخواهم و اگر از آن سر باز زنى، كار به شورا
ميان مسلمانان وا نهاده خواهد شد. 1
5 / 7
اعلانِ جنگ
2420.وقعة صِفّين ـ به نقل از محمّد و صالح بن صدقه ـ: از آنپس، على عليه السلام به جرير (پيكش به سوى معاويه) نوشت: «امّا بعد؛ هر گاه
اين نامه، تو را رسيد، معاويه را به پذيرش حقيقتِ روشن وا دار و به
امر قطعى تسليم گردان! پس او را ميان جنگى ويرانگر يا صلحى
سعادتبخش، مختار ساز. اگر جنگ را برگزيد، طردش كن و اگر به
صلح گراييد، بيعتش را بپذير».آنگاه كه نامه به جرير رسيد، وى نزد معاويه آمد و آن را بر وى
خواند و به او گفت: اى معاويه! تنها با گناه، بر دل مُهر زده مىشود و تنها
با توبه قفلِ سينه گشوده مىگردد و من مىپندارم كه بر دل تو مُهر زده
شده است. مىبينم ميان حق و باطل ايستادهاى، گويا در انتظار چيزى
هستى كه در دستانِ كسى جز توست».معاويه گفت: اگر خدا خواهد، سخن قطعى را در نخستين مجلس
پس از اين به تو خواهم گفت.چون مردم شام با معاويه بيعت كردند و او آنان را به وفادارى
آزمود، گفت: اى جرير! به رئيس خود بپيوند.
وقعة صفّين: 71، شرح نهجالبلاغة:
3/113.