پس مَركَبت را بِران، باشد كه نماز عصر را بيرون از آن منطقه
بگزاريم».پس امام عليه السلام مَركبش را براند و مردم نيز در پى او راندند. آنگاه كه از
پُلِ «صَرات» گذشت، از مَركب فرود آمده، نماز عصر را با مردم
گزارد.و در نقل از عَبد خَير آمده است: با على عليه السلام در سرزمينِ بابِل راه
مىسپردم. هنگام نماز عصر فرا رسيد. مقرّر بود در مكانى فرود آييم كه
از هر جاى ديگر آن سرزمين فراختر باشد تا انبوه جمعيّت بتوانند در
آن نماز بگزارند. سرانجام به مكانى نيكوتر از جاىهايى كه ديده
بوديم، رسيديم؛ امّا خورشيد در آستانه غروب بود. على عليه السلام فرود آمد و
من نيز همراهش فرود آمدم. پس خداى را خواند و با دعاى وى
خورشيد به قدرى كه بتوان نماز عصر را گزارد، بازگشت. نماز عصر را
خوانديم و خورشيد، پنهان شد. 1 ر. ك: ج 11، ص 110 (بازگشت خورشيد به هنگام خلافت او).
6 / 4
گريستنِ امام، هنگامِ رسيدن به كربلا
2426.وقعة صفّين ـ به نقل از حسن بن كثير، از پدرش ـ:على عليه السلام به كربلا درآمد و چندى توقّف ورزيد. به وى گفته شد: اى
امير مؤمنان! اينجا كربلاست.گفت: «جاى كَرب و بلاء (اندوه و آسيب)!».سپس با دست خويش به جايى اشاره كرد و گفت: «اينجا
باراندازشان است و استراحتگاه شترانشان است».آنگاه با دستش به مكانى ديگر اشاره كرد و گفت: «اينجا
خونهاشان ريخته مىشود». 2
1 - وقعة صفّين: 135. نيز، ر. ك: تهذيب التهذيب:
3/237/4144.2 - وقعة صفّين: 142، بحارالأنوار: 32/420 وج
41/339/58، شرح نهجالبلاغة: 3/171.