شکوه رستن
چگونه خاک نفس مي کشد ؟ بينديشيمچهزمهرير غريبي
شکست چهره مهر
فسرد سينه خاک
شکافت زهره سنگ
پرندگان هوا دسته دسته جان دادند
گل آوران چمن جاودانه پژمردند
در آسمان و زمين هول کرده بود کمين
به تنگناي زمان مرگ کرده بود درنگ
به سر رسيده بود جهان
پاسخي نداشت سپهر
دوباره باغ بخندد ؟
کسي نداشت يقين
چه زمهرير غريبي
چگ.نه خاک نفس مي کشد ؟
بياموزيم
شکوه رستن اينک طلوع فروردين
گداخت آن همه برف
دميد اينهمه گل
شکفت اين همه رنگ
زمين به ما آموخت
ز پيش حادثه بايد که پاي پس نکشيم
مگر که از خاکيم
نفس کشيد زمين ما چراغ نفس نکشيم ؟