مردان آسمانى زمين، فقط در اين انديشه اند كه به جايگاه گسترده و وسيع و پناهگاه امن و قرار خود برسند و در اين مسير هرگز احساس رنج و درد نمى كنند(39) .در مسير كه هستند مشكلات زياد دارند، سختى زياد مى كشند، زخم و سنگ و دشنام زياد مى بينند اما گويا رويين تن اند.گويا هيچ زحمتى بر آنان كارگر نيست و هيچ سنگى آنان را از پاى نمى اندازد.هيچ دردى حس نمى كنند چرا كه شوق رسيدن، محيط پيرامونشان را از يادشان برده، حس نمى كنند در اطرافشان چه مى گذرد، فقط به وصال مى انديشند و به جمال معشوق مى نگرند.زمينى ها، كسانى كه مسير را هدف خود قرار داده اند نه سرمنزل را، كسانى كه درگوشه و كنار راه پناه گرفته اند، اينان وقتى اين رهروان را مى بينند، گمان مى كنند در رنج و سختى هستند، در حال شكنجه و در حال زجر كشيدن هستند، در حالى كه هرگز چنين نيست.حال اينها حال ديگرى است.اين سختى ها برايشان سخت نيست كه شايد شيرين و دوست داشتنى است.ما وقتى مردان خدا را مى بينيم كه در فقر و درويشى زندگى مى كنند، گمان مى كنيم كه سختى مى كشند در حالى كه آنها خود چنين احساسى ندارند.فقر بد است، نداشتن سخت است، ولى سخت تر از آن فقر نفسى و خواستن است.بعضى انسان ها هميشه احساس نادارى و كمبود مى كنند.اين سخت است.هميشه مى خواهند كه داشته باشند.هميشه در حسرت ديگران هستند.اين سخت است.خودشان از امكانات خوبى بهره مندند و زندگى مرفهى دارند اما چشمشان به دنبال ديگران است كه از آنها بيشتر و بهتر دارند.اين فقر است، اين رنج آور است.در مقابل افرادى هستند كه آسمانى اند، به سرمنزل مى انديشند، و خودشان را از مسير نجات داده اند، اينان هرگز در حسرت ديگران نيستند.اينان غنى نيستند اما مستغنى اند، افراد زيادى هستند كه اين استغنا را ندارند، ثروتمندند اما هميشه خود را فقير و نيازمند مى بينند.هميشه در حسرت برتر از خود هستند، هرگز سيرايى ندارند.على در جايى به اين سيرى ناپذيرى اشاره كرده است: دو گرسنه اند كه سير نمى شوند گرسنه ى دانش و گرسنه ى دنيا(40) .گرسنه ى مال هر چه مى بلعد باز احساس گرسنگى مى كند، احساس نادارى مى كند.در مقابل آسمانيانِ زمين، ندارند اما احساس غنا مى كنند، ظاهراً فقيرند ولى درباطن ثروتمند، آنها مستغنى از همه ى داشتن ها و خواستن هايند.آنها گنج بزرگ استغنا را به چنگ آورده اند.در تاريخ ما، نمونه هايى از اين گونه فراوان است.شاهِ زمان به ديدن حاج ملاهادى سبزوارى آمد، زندگى زاهدانه و فقيرانه ى ايشان را از نظر گذراند و تصميم گرفت كمكى جدى و بخششى بى اندازه به ايشان بنمايد.نيتش را به زبان آورد و گفت: آقا چه لازم داريد كه تقديمتان كنيم.مرحوم حاجى فرمود: ما استغنا داريم.شاه نفهميد! دوباره تكرار كرد، آقا فرمود: ما استغنا داريم.گفت: براى نزديكانتان و اقوامتان.حاجى سبزوارى تكرار كرد: ما استغنا داريم.شاه چندين بار مطلبش را گفت و حاج ملاهادى همان كلمه را پاسخ داد.شاه كه خود غنى بود اما استغنا نداشت، معنى اين كلمه را هم نمى فهميد.فكر كرد استغنا چيزى است مثل خانه، درآمد، املاك و...!! وقتى بيرون آمد گفت: تحقيق كنيد استغناى اين آقا كجاست و چقدر است كه من هر چه مى خواهم به او بدهم او مى گويد نمى خواهم من استغنا دارم!!! استغنا حالتى است كه در نفس و خويشتنِ خويشِ انسان هاى آسمانى بوجود مى آيد.حاج ملاهادى سبزوارى كه يكى از اينان است وقتى مى گويد: استغنا دارم، يعنى احساس نياز نمى كنم، نيازمند كمك هيچكس و از جمله تو كه شاه هستى، نيستم، از زندگيم لذت مى برم و احساس سختى و مشقت نمى كنم، گرچه شاه كه به اين زندگى مى نگرد جز فلاكت و مشقت نمى بيند.على در ادامه مى فرمايد: رنجى در راه حس نمى كنند و هزينه اى را كه در اين مسير مى نمايند، از دست رفته نمى انگارند(41) .