فى اختلاف العقول
عقلها را داده ايزد اعتداد شعله ها هريك به حدى منتهى است پس ز هر نفسي، فروغى ممكن است سعى مي كن تا به فعل آيد تمام سعى و تحصيل است و فكر اعتبار برحذر بودن ز طغيان هوا عبرتى گير از چراغي، اى غنى هان، تو بگشا چشم عبرت گير خود امتياز آدمى از گاو و خر چون شدى بي بهره از فكر اى دغل فكر يك ساعت تو را در امر دين اى خوشا نفسى كه عبرت گير شد تقوى قلب و صلاح واقعى اى رميده طبع تو از ذى صلاح عالمي، گر پيرو سنت شود چون رسد وقت نماز، از جا جهد گوئيش مرد رياكارى بود ور ز قيد شرع بينى وا شده در عبادت كرده عادت، چون صبى صحبت هر صنف كافتد اتفاق
صحبت هر صنف كافتد اتفاق
مختلف اقدار بر حسب مواد مشعلى از شمع جستن، ابلهى است چون به فعل آيد، توانى گفت هست ورنه خواهى بود ناقص، والسلام ترك شغلى كان تو را نبود به كار زانكه افتد عقل از آن در صعبها در غبار ابر، در كم روغنى ساز عبرت رهنماى سير خود هم به فكر و عبرت آمد، اى پسر دان كه كا لانعام باشي، بل أضل افضل آمد از عبادات سنين در علاج نفس، با تدبير شد هم به فكر و عبرت است، اى المعى كرده اى خود غيبت نيكان مباح مقصدش زان پيروي، غربت شود ترك صحبت داده، شغل از كف نهد اهل مشرب را به دل بارى بود لاابالى گشته، بي پروا شده آخر وقت و اقل واجبى باشد اندر وسعت خلقش وفاق
باشد اندر وسعت خلقش وفاق