فى العلم وحده
اى كه هستي، روز و شب، جوياى علم رفته در حيرت كه حد علم چيست؟ هر كسي، نوعى از آن را رو كند آن يكى گويد حساب و هندسه و آن دگر گويد كه هان، علم اصول كاش، حد علم را دانستمى گر تو را مقصود، علم مطلق است علم مطلق، بي حد و بي منتهاست ور بود مقصود تو اى حق پرست علم، آن باشد كه بنمايد رهت علم، آن باشد كه بشناسى به وى پس بداني، قدرت بي حد او آن به تعظيم آردت، بي اختيار بي تصنع، حب خود در دل كند چون ز روى شوق، كردى بندگى آنكه در طاعت، دلش افسرده است قوم جهال ار عبادت مي كنند يا عوامى را، به خود داعى بود
يا عوامى را، به خود داعى بود
تشنه و غواص، در درياى علم از كتب، آيا كدامين خواندنى است؟ علم بر وفق طبيعت، خو كند جمله وهم است و خيال و وسوسه فديه باشد بر خدا و بر رسول تا از اين تشويش و حيرت رستمى حد آن، نزد قديم بر حق است حد بي حد باز بي حد را سزاست حد علمى كان كمال انفس است علم، آن باشد كه سازد آگهت لطف و فيض قادر و قيوم و حى فيض و جود و نعمت بي عد او وين كند در جمله حال اميدوار بي تكلف، بر عمل مايل كند آن زمان، دارى نشان زندگى گر به ظاهر زنده، باطن مرده است بيشتر، از روى عادت مي كنند يا براى دنيوي، ساعى بود
يا براى دنيوي، ساعى بود