شاهنامه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شاهنامه - نسخه متنی

ابوالقاسم فردوسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





  • اگر شاه ديدي وگر زيردسـت
    چـنان دان كه چاره نباشد ز جفت
    اگر پارسا باشد و راي زن
    بويژه كـه باشد بـه بالا بـلـند
    خردمند و هشيار و با راي و شرم
    برين سان زني داشت پرمايه شاه
    بدين مـسيحا بد اين ماه روي
    يكي كودك آمدش خورشيد چـهر
    ورا نامور خواندي نوش زاد
    بـباليد برسان سرو سـهي
    چو دوزخ بدانست و راه بهـشـت
    نيامد همي زند و استش درسـت
    ز دين پدر كيش مادر گرفـت
    چـنان تنـگدل گشته زو شهريار
    در كاخ و فرخـنده ايوان او
    نشستنگهـش جـند شاپور بود
    بـسي بستـه و پر گزندان بدند
    بدان گـه كـه باز آمد از روم شاه
    چنان شد ز سستي كه از تن بماند
    كـسي برد زي نوش زاد آگـهي
    جـهاني پر آشوب گردد كـنون
    جـهاندار بيدار كـسري بـمرد
    ز مرگ پدر شاد شد نوش زاد
    برين داسـتان زد يكي مرد پير
    پـسر كو ز راه پدر بـگذرد
    اگر بيخ حنظل بود تر و خـشـك
    چرا گشت بايد همي زان سرشت
    اگر ميل يابد هـمي سوي خاك
    نـه زو بار بايد كـه يابد نـه برگ
    يكي داسـتان كردم از نوش زاد
    اگر چرخ را كوش صدري بدي
    پـسر سر چرا پيچد از راه اوي
    ز من بشنو اين داستان سر به سر
    چو گفـتار دهـقان بياراستـم
    كـه ماند ز مـن يادگاري چـنين پـس از مرگ بر من كه گوينده ام
    پـس از مرگ بر من كه گوينده ام



  • وگر پاكدل مرد يزدان پرسـت
    ز پوشيدن و خورد و جاي نهفـت
    يكي گـنـج باشد براگـنده زن
    فروهشتـه تا پاي مشكين كمند
    سخـن گفتنش خوب و آواي نرم
    بـه بالاي سرو و بـه ديدار ماه
    ز ديدار او شهر پر گـفـت و گوي
    ز ناهيد تابـنده تر بر سـپـهر
    نـجـسـتي ز ناز از برش تندباد
    هـنرمـند و زيباي شاهنشهي
    عزيز و مسيح و ره زردهـشـت
    دو رخ را باب مسيحا بشـسـت
    زمانـه بدو مانده اندر شگـفـت
    كـه از گـل نيامد جز از خار بار
    بـبـسـتـند و كردند زندان او
    از ايران وز باخـتر دور بود
    برين بـهره با او بـه زندان بدند
    بـناليد زان جنبـش و رنـج راه
    ز ناتـندرسـتي باردن بـماند
    كـه تيره شد آن فر شاهنشهي
    بيارند هر سو بـه بد رهـنـمون
    زمان و زمين ديگري را سـپرد
    كـه هرگز ورا نام نوشين مـباد
    كـه گر شادي از مرگ هرگز ممير
    ستـم كاره خوانيمـش ار بي خرد
    نـشايد كـه بار آورد شاخ مشك
    كـه پاليزبانـش ز اول بكشـت
    بـبرد ز خورشيد وز باد و خاك
    ز خاكـش بود زندگاني و مرگ
    نگـه كـن مگر سر نپيچي ز داد
    هـمانا كـه صدريش كسري بدي
    نشسـت كـه جويد ابر گاه اوي
    بـگويم تو را اي پـسر در بدر
    بدين خويشتن را نشان خواستـم
    بدان آفرين كو كـند آفرين بدين نام جاويد جوينده ام
    بدين نام جاويد جوينده ام


/ 675