دياري ديگر
ميان لحظه و خاک ساقه
گرانبار هراسي نيست
همراه ما ابديت
گلها پيوسته ايم
تابش چشمانت را به
ريگ و ستاره سپار
تراوش رمزي در
شيار تماشا نيست
نه در اين خاک
رس نشانه ترس
و نه بر لاجورد
بالا نقش شگفت
در صداي پرنده فرو شو
اضطراب بال و پري
سيماي ترا سايه نمي کند
در پرواز عقاب
تصوير ورطه نمي افتد
سياهي خاري ميان
چشم و تماشا نمي گذرد
و فراتر
ميان خوشه و خورشيد
نهيب داس از هم
دريد
ميان لبخند و
لب
خنجر زمان در هم شکست