کو قطره وهم
سر برداشتم
زنبوري در خيالم پرزد
يا جنبش ابري خوابم
را شکافت ؟
در بيداري سهمناک
آهنگي دريا نوسان
شنيدم به شکوه لب بستگي يک ريگ و
از کنار زمان برخاستم
هنگام بزرگ
بر لبانم خاموشي
نشانده بود
در خورشيد چمن ها
خزنده اي يدده گشود
چشمانش بيکراني برکه
را نوشيد
بازي سايه پروازش
را به زمين کشيد
و کبوتري در بارش
آفتاب به رويا بود
پهنه چشمانم جولانگاه
تو باد چشم انداز بزرگ
در اين جوش
شگفتانگيز کو قطره وهم ؟
بال ها سايه
پرواز را گم کرده اند
گلبرگ سنگيني زنبور
را انتظار مي کشد
به طراوت خاک
دست مي کشم
نمناکي چندشي بر
انگشتانم نمي نشيند
به آب روان نزديک مي
شوم
نا پيدايي دو کرانه
را زمزمه مي کند
رمز ها چون انار ترک
خورده نيمه شکفته اند
جوانه شور مرا درياب
نورسته زود آشنا
درود اي لحظه
شفاف در بيکران تو زنبوري پر مي زند