رويا زدگي شکست : پهنه به سايه فرو بود زمان پر پر مي شد از باغ ديرين عطري به چشم تو مي نشست کنار مکان بوديم شبنم سپيده همي باريد کاسه فضا شکست در سايه باران گريستم و از چشمه غم برآمدم آلايش روانم رفته بود جهان ديگر شده بود در شادي لرزيدم و آن سو را به درودي لرزاندم لبخند درسايه روان بود آتش سايه ها در من گرفت : گرداب شدم فرجامي خوش بود انديشه نبود خورشيد را ريشه کن ديدم و دروگر نور را در تبي شيرين با لبي فرو بسته ستودم