بيراهه اي
در آفتاب
اي کرانه ما
خنده گلي در خواب دست پارو زن ما را بسته است
در پي صبحي
بي خورشيديم با هجوم گل ها چه کنيم ؟
جوياي شبانه
نابيم با شبيخون روزن ها چه کنيم
آن سوي
باغ دست ما به ميوه بالا نرسيد
وزيديم و
دريچه به آيينه گشود
به درون شديم
و شبستان ما را نشناخت
به خاک
افتاديم و چهره ما نقش او به زمين نهاد
تاريکي محراب
آکنده ماست
سقف از ما
لبريز ديوار از ما ايوان از ما
از لبخند
تا سردي سنگ خاموشي غم
از کودکي ما
تااين نسيم شکوفه باران فريب
برگرديم
که ميان ما و گلبرگ گرداب شکفتن است
موج برون
به صخره ما نمي رسد
ما جدا افتاده
ايم و ستارههمدردي از شب هستي سر مي زند
ما مي
رويم و آيا در پي ما يادي از درها خواهد
گذشت؟
ما مي
گذريم و آيا غمي بر جاي ما در سايه ها خواهد
نشست ؟
برويم از
سايه ني شايد جايي ساقه آخرين گل برتر را در سبد ما افکند