گل آينه
شبنم مهتاب مي بارد
دشت سرشار از بخار
آبي گلهاي نيلوفر
مي درخشد روي خاک
آيينه اي بي طرح
مرز مي لغزد ز روي دست
من کجا لغزيده ام در خواب ؟
مانده سرگردان
نگاهم در شب آرام آينه
برگ تصويري نمي افتد
در اين مرداب
او خداي دشت
مي پيچد صدايش در بخار دره هاي دور
مو پريشان هاي باد
گرد خواب از تن
بيفشانيد
دانه اي تاريک مانده
در نشيب دشت
دانه را در خاک آينه
نهان سازيد
مو پريشان هاي باد از تن
بدر آورده تور خواب
دانه را در خاک ترد و
بي نم آيينه مي کارند
او خداي دشت مي ريزد
صدايش را به جام سبز خاموشي
در عطش مي سوزد
اکنون دانه تاريک
خاک آيينه کنيد
از اشک گرم چشمتان سيراب
حوريان چشمه با
سر پنجه هاي سيم
مي زدايند از بلور ديده در
خواب
ابر چشم حوريان
چشمه مي بارد
تار و پود خاک مي لرزد
مي وزد بر من نسيم
سرد هوشياري
اي خداي دشت نيلوفر
کو کليد نقره درهاي
بيداري؟
در نشيب شب صداي
حوريان چشمه م يلغزد
اي در اين افسون
نهاده پاي
چشم ها را کرده سرشار
از مه تصوير
باز کن درهاي بي
روزن
تا نهفته پرده ها در رقص
عطري مست جان گيرند
حوريان چشمه شوييد
از نگاهم نقش جادو را
مو پريشان باد
برگ هاي وهم را از
شاخه هاي من فرو ريزيد
حوريان و مو پريشانها هم
آوا
او ز روزن هاي عطر
آلود
روي خاک لحظه هاي
دور مي بيند گلي همرنگ
لذتي تاريک مي سوزد نگاهش
را
اي خداي دشت نيلوفر
بازگردان رهرو
بي تاب را از جاده رويا
کيست مي ريزد فسون
در چشمه سار خواب ؟
دستهاي شب مه آلود
است
شعله اي از
روي آينه چو موجي مي رود بالا
کيست اين آتش تن
بي طرح و رويايي؟
اي خداي دشت نيلوفر
نيست در من تاب زيبايي
حوريان چشمه در زير
غبار ماه
اي تماشا برده تاب تو
زد جوانه شاخه عريان خواب
تو
در شب شفاف
او طنين جام تنهايي
است
تار و پودش رنج و
زيبايي است
ر بخار دره هاي دور
مي پيچد صدا آرام
او طنين جام تنهايي
است
تار و پودش رنج و زيبايي
است
رشته گرم نگاهم
مي رود همراه رود رنگ
من درون نور
باران قصر سيم کودکي بودم
جوي روياها
گليمي برد
همره آب شتابان مي
دويدم مست زيبايي
پنجه ام در مرز
بيداري
در مه تاريک نوميدي
فرو مي رفت
اي تپش هايت شده
در بستر پندار من پرپر
دور از هم در کجا سرگشته مي
رفتيم
ما دو شط وحشي
آهنگ
ما دو مرغ شاخه
اندوه
ما دو موج سرکش
همرنگ ؟
مو پرشان هاي باد
از دوردست دشت
تارهاي نقش مي
پيچد به گرد پنجه هاي او
اي نسيم سرد هوشياري
دور کن موج نگاهش
را
از کنارروزن رنگين
بيداري
در ته شب حوريان
چشمه مي خوانند
ريشه هاي روشنايي مي
شکافد صخره شب را
زير چرخ وحشي گردونه
خورشيد
بشکند گر پيکر
بي تاب آينه
او چو عطري مي
پرد از دشت نيلوفر
او گل بي طرح آينه
او شکوه شبنم
رويا
خواب مي بيند نهال
شعله گويا تندبادي را
کيست مي لغزاند امشب
دود را بر چهره مرمر ؟
او خداي دشت نيلوفر
جام شب را ميکند
لبريز آوايش
زير برگ آيينه را
پنهان کنيد از چشم
مو پريشان هاي باد
با هزاران دامن پر
بر گ
بيکران دشت ها را
درنورديده
مي رسد آهنگشان از مرز
خاموشي
ساقه هاي نور
مي رويند در تالاب تاريکي
رنگ مي بازد
شب جادو
گم شده آيينه در دود
فراموشي
در پس گردونه
خورشيد گردي مي رود بالا ز خاکستر
و صداي حوريان
و مو پريشان ها مي آميزد
با غبار آبي
گلهاي نيلوفر
باز شد درهاي
بيداري
پاي درها لحظه
وحشت فرو لغزيد
سايه ترديد در مرز
شب جادو گسست از هم
روزن رويا بخار
نور را نوشيد