حكايت مسعود و كودك ماهيگير - منطق الطیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

منطق الطیر - نسخه متنی

محمد بن ابراهیم عطار نیشابوری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكايت مسعود و كودك ماهيگير





  • گفت روزى شاه مسعود از قضا
    باد تگ مي راند تنها بي يكى
    در بن دريا فكنده بود شست
    كودكى اندوهگين بنشسته بود
    گفت اى كودك چرايى غم زده
    كودكش گفت اى امير پر هنر
    مادرى داريم بر جا مانده
    از براى ماهيي، هر روز دام
    چون بگيرم ماهيى با صد زحير
    شاه گفتا خواهى اى طفل دژم
    گشت كودك راضى و انباز شد
    شست كودك دولت شاهى گرفت
    آن همه ماهى چو كودك ديد پيش
    دولتى دارى به غايت اى غلام
    شاه گفتا گم بباشى اى پسر
    دولتى تر از منى اين جايگاه
    اين بگفت و گشت بر مركب سوار
    گفت امروز اين دهم، نكنم جدا
    صيد ما فردا تو خواهى بود بس روز ديگر چون به ايوان بازرفت
    روز ديگر چون به ايوان بازرفت



  • اوفتاده بود از لشگر جدا
    ديد بر دريا نشسته كودكى
    شه سلامش كرد و درپيشش نشست
    هم دلش آغشته هم جان خسته بود
    من نديدم چون تو يك ماتم زده
    هفت طفليم اين زمان ما بي پدر
    سخت درويش است و تنها مانده
    اندر اندازم، كنم تا شب مقام
    قوت ما آنست تا شب، اى امير
    تا كنم همبازيى با تو به هم
    شاه اندر بحر شست اندازشد
    لاجرم آن روز صد ماهى گرفت
    گفت اين دولت عجب دارم ز خويش
    كين همه ماهى درافتادت به دام
    گر ز ماهى گير خود يابى خبر
    زانك ماهى گير تو شد پادشاه
    طفل گفتش قسم خود كن آشكار
    آنچ فردا صيد افتد آن مرا
    لاجرم من صيد خود ندهم به كس خاطر شه از پى انباز رفت
    خاطر شه از پى انباز رفت


/ 333